متن اپیزود پنجاه و چهارمپادکست دو میم- چوسان: قسمت اول؛ کیم ایل سونگ – بخش اول

کیم ایل سونگ

در ۱۷ جولای ۱۹۹۴، صدها هزار نفر از شهروندان کره شمالی در پیونگ یانگ برای تشییع جنازه دولتی کیم ایل سونگ (Kim Il-sung) دور هم جمع شدند. جنازه کیم ایل سونگ در تابوت مطلا در بالای یک لیموزین به آرامی به سمت مرکز شهر حمل می‌شود و تماشاگران به شکل کنترل‌ناپذیری گریه و مویه می‌کنند. برای ساعت‌ها در طول زندگی‌، جزییات زندگی کیم ایل سونگ در وجود آدم‌ها پرورش پیدا کرده است؛ طوری که بیشتر ساکنان کره شمالی، ایشان را از اعضای فامیل خودشان بهتر می‌شناسند.

او، ناجی آنها بود، خداشان بود و خدایان، نامیرا هستند.

کیم ایل سونگ

کره شمالی‌های کمی می‌توانستند درک کنند که شاهد چه چیزی هستند و کمتر از آن تعداد از خودشان می‌پرسیدند که چگونه آن خدا از یک سرباز جوانی که جانش را برای آزادی و استقلال مردمش در معرض خطر قرار داد، تبدیل به دیکتاتورظالمی شد که آنها را منکوب و سرکوب کرد و به قتل رساند؟

اپیزود پنجاه و چهارم پادکست دو میم

من مهسا محق هستم و این اپیزود پنجاه و چهارم از پادکست دو میم‌ است که در تیر ماه سال ۱۴۰۳ خورشیدی منتشر می‌شود. طی پنج ماه آینده در نه اپیزود از خاندان کیم کره شمالی برایتان خواهم گفت. تنها سلسله اجدادی دیکتاتوری در تاریخ مدرن!

همه دیکتاتورهایی که تا الان در موردشان در این پادکست صحبت کردم، بالاخره در نهایت سقوط کردند. اما بعد نزدیک به هشتاد سال خاندان کیم هنوز در راس قدرت هستند. سوال این است که چرا؟

چه چیزی باعت می‌شود که این رژیم، تا این حد از بقیه دیکتاتوری‌ها متقاوت باشد؟ از اول داستان شروع می‌کنم و در این اپیزود برایتان تعربف می‌کنم کیم ایل سونگ چطور از یک پارتیزان کمونیست که علیه ژاپنی‌ها می‌جنگید به رهبر کره شمالی تبدیل شد.

در ادامه مجموعه هم می‌شنویم که چطور اشتهای سیری ناپذیر او برای قدرت به  تبدیل به مخوف‌ترین دیکتاتور تبدیلش کرد، چطور پسرش، کیم جونگ ایل (Kim Jong-il) بعد از مرگش جانشینش شد و چگونه کیم جونگ اون (Kim Jong-un)، سلسله اجدادی را تا امروز ادامه داده است.

این اپیزود و پنج اپیزود بعدی عینا از پادکست انگلیسی زبان Dictators یا دیکتاتورها از مجموعه پادکست‌های کمپانی Parcast نقل می‌شود. در این اپیزود در کنار تاریخ‌های میلادی، معادل اتفاقات مهم در تاریخ ایران رو هم ذکر می‌کنم که داستان برای شنوندگان ملموس‌تر شود، جدای از این مورد اگر بازهم جایی بخواهم به روایت چیزی اضافه کنم، حتما قبلش اعلام می‌کنم.

من کارشناس تربیت کودک نیستم، بچه هم ندارم ولی نظرم این است که این قصه، اصلا مناسب بچه‌ها نیست.

این اپیزود را در کست باکس بشنوید

استراتژی همیشه در معرض حمله بودن!

در کره شمالی، از کیم ایل سونگ، به اسم رهبر کبیر و رییس جمهور ابدی یاد می‌شود. در بقیه دنیا اما به عنوان معمار سرکوب‌گرترین، خشن‌ترین و مخفی‌کارترین کشور در کل کره کره خاکی شناخته می‌شود. یک پادشاهی منزوی که همیشه با همسایه هم مرزش کره جنوبی در تنش‌ است و همان کشوری که مدام تهدید به نابودی همه دشمنانش می‌کند. کشوری که همه نشانه‌های صلح دور و برش را نادیده می‌گیرد که بتواند به این تظاهر کند که مدام در معرض خطر حمله است. این استراتژی برای این است که مردمش را متقاعد کند که جهان خارج همواره درصدد این است که آنها را نابود کند. آنها باید هوشیار، تا دندان مسلح و پیروی رهبر کبیر باشند که آنها را به پیروزی هدایت کند.

اما کره شمالی بیشتر از هرچیزی به نقض حقوق بشر شهره‌ است. همه سیاست‌ها به حکمرانی کیم ایل سونگ ختم می‌شود. تنها حکمران عصر جدید که یک سلسله اجدادی دیکتاتوری ساخته است که در عین حال مخوف‌ترین و رازآلودترین‌ روی کره خاکی‌ هم هست.

ژاپن؛ حکمران مخوف قبلی!

تا قبل از حکمرانی کیم ایل سونگ، کره تحت فرمان یک حکمران خودکامه و ظالم دیگر یعنی همسایه شرقی‌اش، ژاپن بود. ژاپن به صورت رسمی در سال ۱۹۱۰ کره را اشغال و به خاک خود ضمیمه کرد. اما حضور عمده‌ این کشور در کره برمی‌گردد به سال ۱۹۱۷ میلادی. در طی این دوره، ژاپن، شهروندانش را تشویق می‌کرد تا در کره مستقر شوند که وطن بیش از اندازه شلوغ نشود. به‌همین دلیل، کره، خانه بزرگترین جمعیت ژاپنی در خارج از ژاپن شد. اما رابطه‌ی بین کره‌ای‌ها و این ژاپنی‌های خارج از وطن هرچیزی غیر از هماهنگ و یکدست بود.

کسایی که بیشترین زجر را متحمل می‌شدند دهقان‌ها و کارگران بخش کشاورزی بودند. دولت ژاپن، روی بخش وسیعی از زمین‌های کشاورزی در کره دست گذاشته بود و کشاورزها را مجبور کرده بود که به‌کار روی مزارع برای صاحبان ژاپنی جدید زمین‌ها ادامه دهند. این یک سیستم برده‌داری بود که کره‌ای‌های زیادی را در سیکل معیوب فقر قرار می‌داد. وقتی در ۱۹۱۸، ژاپن با کمبود برنج روبرو شد، این وضعیت بدتر هم شد. کشاورزان کره‌ای را مجبور کردند که برای تولید برنج بیشتر، طولانی‌تر و سخت‌تر کار کنند. علاوه بر آن باید مصرف برنج خودشان را هم کاهش می‌دادند، چون قسمت اعظم برنجی که برداشت می‌کردند به ژاپن فرستاده می‌شد.

در این دوره، دولت ژاپن برنامه‌ای هم برای سرکوب و حذف هویت کره‌ای اجرا کرد. برای این کار، آثار هنری بسیار باارزش کره‌ای را  که قابل قیمت‎گذاری نبودند، به معنای واقعی کلمه دزدیده شدند و یا به ژاپن منتقل یا به کلکسیونرهای سرتاسر دنیا فروخته می‌شدند. تا امروز، تقریبا هیچ کدام از آنها به کره برنگشته‌اند. ژاپنی‌ها، برای حذف هویت کره‌ای، یک روش سیستماتیک دیگر هم انجام دادند. کره‌ای‌هارا محبور کردند که اسم فامیل ژاپنی برای خودشان انتخاب کنند و به تدریج زبان کره‌ای را هم کلا ممنوع کردند. همزمان با این اقدامات، یک برنامه درسی برای دانش‌آموزان مدارس هم نوشته شد که ژاپنی‌ها را ناجی کره، معرفی می‌کرد. طنز تاریخ اینجاست که بعدا کیم ایل سونگ هم همین روش را روی مردمش پیاده کرد؛ خودش را ناجی خواند و بخشی از از آموزش عمومی را به شخص خودش اختصاص داد.

از همه بدتر این بود که شهروندانی که تسلیم ژاپنی‌ها نمی‌شدند، شکنجه می‌شدند، به زندان می‌افتادند یا کشته می‌شدند. این سرکوب سیستماتیک، باعت شد که بسیاری از کره‌ای‌ها به منچوری فرار کنند (منچوری منطقه‌ای در شمال شرقی کشور چین‌ است). یک عده دیگر هم یک جنبش مقاومت راه انداختند که با ژاپنی‌ها با حمله‏های با مقیاس کوچک و تظاهرات مقابله می‌کرد.

جنبش ضد ژاپن در کره و تولد کیم سانگ جو

در چنین جو سرکوب و شورشی بود که کیم سانگ جو (Kim Song-ju) در ۱۵ آوریل ۱۹۲۰ متولد شد. این دوره در ایران همزمان با تشکیل دولت میرزا کوچک خان جنگلی در گیلان است. کیم سانگ جو قرار بود که ۲۳ سال دیگر به اسم کیم ایل سونگ، خوانده شود. خانواده کیم در جنبش مقاوت کره که بعدا به جنبش اول مارس معروف شد، مشارکت داشتند. در ساعت ۲ بعد از ظهر اول مارس سال ۱۹۱۹ میلادی، یک گروه کوچک از فعالان سیاسی، نسخه اولیه اعلامیه استقلال کره را بلند خواندند و یک نسخه هم به فرماندار کل که ژاپنی بود فرستادند. یک حرکت متهورانه و خطرناک که می‌توانست به آسانی به مرگ ختم شود. کیم ایل سونگ در یکی از اتوبیوگرافی‌هاش، ادعا می‌کند که در این مراسم به همراه پدر و مادرش حضور داشته است. مانند بیشتر روایت‌هایی که از زندگی‌ا‌ش تعریف کرده است، یا به شدت در آن غلو شده است‌ یا اینکه کلا اتفاق نیفتاده است.

روایت کیم ایل سونگ، از آن روز این است: «من هم (که آن موقع ۶ ساله بوده است) به صف تظاهرکنندگان پیوستم. وقتی بزرگترها داشتند برای استقلال فریاد می‌زدند، من به آنها پیوستم. دشمن بی‌هیچ تبعیضی از شمشیر و تفنگ عیله توده‏ها استفاده می‌کرد. این روزی بود که من برای اولین بار دیدم که خون کره‌ای ها روی زمین ریخته می‌شود. قلب کوچک من از شدت خشم، آتش گرفت.»

این لحظه الهام بخش باعث اقدامات مقاومتی بعدی این پسر بچه شد از جمله میخ گذاشتن در جاده‌ها برای اینکه لاستیک دوچرخه پلیس‌های ژاپنی‌ها بترکد و پاره کردن کتابهای مدرسه‌اش. در یک لحظه عجیب این مقاومت کودکانه، کیم نوشته است که با یک پسر بچه ژاپنی که از او بزرگتر و درشت‌تر بوده، کشتی گرفته و پشتش رو به خاک مالیده است.

با استناد به یکی از محل مناقشه‌ترین و تخیلی‌ترین زندگی نامه‌های رهبر کره شمالی، پدر کیم در جنبش مقاومت مشارکت داشته و توسط ژاپنی‌ها دستگیر و شکنجه شده است. کمی بعد از آن، مثل بیشتر کره‌ای‌های آزار دیده، کیم به همراه خانواده‌ش به منچوری فرار کرده است. با استناد به بیوگرافی‌هایی که خودش نوشته است، این تجربه ناعادلانه و همچنین مرگ پدرش که فقط پنج سال بعد اتقاق افتاد، یک غرور عمیق نه تنها به تلاش‌های پدرش، بلکه میراث کره‌ای‌اش در او ایجاد کرد که همراه با نفرت از ژاپنی‌ها بود.

این اپیزود را در کست باکس بشنوید

لحظه‌ی مرگ پدر، نقطه عطفی الهام بخش!

توصیف لحظه مرگ پدرش به شکلی که خودش یا نویسنده کتابهایش که به نظر می‌رسد مرد نامرئی باشد، به این شکل است که انگار کیم مشعلی را حمل می‌کند که از یک انقلابی به دست یک انقلابی دیگر داده می‌شود. با استناد به کیم (کیم پدربزرگ)، پدرش از آخرین نفس‌هاش برای این استفاده کرد که پسرش بگوید: «تو نباید فراموش کنی که به این کشور و این مردم تعلق داری. تو باید به هرقیمتی شده کشورت را پس بگیری. حتی اگر استخون‌هات خرد و تنت شرحه شرحه شود.»

یک کلام خیلی تاثیرگذار که احتمالا هرگز گفته نشده است!

تاثیر موج مارکسیسم روی کیم ایل سونگ

ما می‌دانیم که زمانی قبل از دوره دبیرستان، کیم تحت تاثیر ایدئووژی مارکسیست که موجش چین و منچوری رو درنوردیده بوده، قرار می‌گیرد. در دهه ۱۹۲۰ میلادی، چین به سمت اتحاد جماهیر شوروی غش کرده بود و تظاهرات زیادی علیه دولت امپریالیستش که در دست طبقه اشراف بود، انجام می‌شد. این موضوع وقتی با تب انقلابی‌گری که هنوز در والدینش وجود داشت، همراه شد باعث شد که کیم به چند ارگان کمونیست جوانان بپیوندد.

این سازمان‌ها در آن زمان تهدیدی برای دولت امپراطوری چین محسوب شده و غیر قانونی بودند. وقتی مقامات چینی، این گروه‌ها را منحل کردند، کیم به‌خاطر مشارکتش زندانی شد. بعد از اینکه در ۱۹۲۹ از زندان آزاد شد، کیم ۱۷ ساله به یک سازمان چریکی مخالف ژاپنی‌ها در منچوری پیوست. آنها علیه نیروهای ارتش ژاپن که حالا داشت از کره به سمت منچوری می‌آمد، عملیات چریکی انجام می‌دادند.

در طی چند سال، کیم تبدیل به یک رهبر در این جنبش چریکی شده بود و به زودی در نبردی شرکت می‌کرد که جهت زندگی‌اش را کاملا عوض می‌کرد.

کیم در پی انتقام از اشغالگران ژاپنی

برای کیم سانگ جو، چیزی که با یاغی‌گری جوانی شرع شد، تبدیل به مبارزه‌ای تمام و کمال برای انتقام علیه سرکوبگران ژاپنی‌ شد. در ۱۹۳۵، جنگجوی چریکی ۲۳ ساله‌ی قصه ما به ارتش متحد شمال شرقی ضد ژاپنی پیوست. گروهی که توسط حزب کمونیست چین اداره رهبری می‌شد. کیم همزمان با پیوستن به این ارتش، اسم کیم ایل سونگ را برای خودش انتخاب کرد که معنی‌اش این است که کیم خورشید می‌شود. او آرام آرام در مراتب ارتش ارتقاء پیدا کرد تا اینکه در ۱۹۳۷، کیم ۲۵ ساله، مسوول واحد خودش شد. بعدا همان سال، یک حمله را طراحی و رهبری کرد که نه تنها باعث شناخته شدنش بین مبارزان آزادی شد، بلکه او را از قهرمان به افسانه تبدیل کرد.

با این‌که این حمله بعدا کیم را به یک قهرمان جنگ بدل کرد، اما هیج شواهدی برای اینکه واقعا رهبر این حمله بوده است، وجود ندارد. در حقیقت احتمال زیادی وجود دارد که در حقیقت رهبر این عملیات به مبارز چریکی دیگر بوده است. حالا هر کدام که بوده‌اند، در ۴ ژوئن ۱۹۳۷، ارتش متحد شمال شرقی ضد ژاپنی به همراه چریک‌های چینی، به یک پاسگاه مرزی ژاپنی‌ها در خاک کره، حمله کردند.

معلوم نیست که آیا کسی از نیروهای ژاپنی کشته شده است یا اصلا در زمان حمله کسی در پاسگاه حاضر بوده است، اما چیزی که مشخص است این است که چریک‌ها یک ایستگاه پلیس، یک دفتر پست و یک ایستگاه آتش نشانی را آتش زدند. بعد از این آتش‌بازی‌ها، شهر را برای ساعاتی یا یک روز کامل، تحت کنترل گرفتند. گفته می‌شود در طی این زمان، کیم ایل سونگ، برای هموطنان کره‌ای‌ش یک سخنرانی ایراد کرد و آن‌ها را به قیام علیه ژاپنی‌های سرکوبگر دعوت کرد. بعد از این سخنرانی، کیم و واحد تحت فرمانش به منچوری عقب نشینی کردند.

با وجود اینکه جزییات این سخنرانی ممکن است که از دست رفته باشد یا اینکه اصلا وجود نداشته باشد، در اتوبیوگرافی کیم بارها به آن اشاره شده است. کیم، از این اتفاقات به عنوان گواهی بر اینکه  ژاپن امپریالیست را می‌شود خرد و خاکشیر کرد و مثل زباله سوزاند، یاد می‌کند. شعله هایی که آن شب از آسمون پوچانبو (Pochonbo) بالا رفت، به صبح آزادی کره ختم شد که در تاریکی دفن شده بود.

کیم؛ Most Wanted!

خیلی زود کیم به هدفی مهم برای ژاپنی‌ها بدل شد. اسمش در لیست تحت تعقیب‌ها قرار گرفت و نام مستعار پرطمطراق و خوفناک ببر را هم به او دادند. یک واحد مخصوص از ارتش ژاپن به اسم مایدا (Maeda Unit) برای کشتن او اختصاص داده شد و با وجود اینکه در این کار کاملا ناموفق بودن، در ۱۹۴۰، تقریبا همه رهبران کره‌ای بجز کیم را یا گرفته بودند یا کشته بودند.

کیم فهمیده بود که شانسش برای قسر در رفتن بسیار پایین است. اگر به شوروی می‌رفت تلاش‌هاش بهتر نتیجه می‌داد، پس فرار کرد به شوروی. ایدئولوژی کمونیستی‌ش و قهرمانی‌هایش در میدان جنگ، با آغوش باز در این کشور پذیرفته شد. فرار کیم به شوروی نه تنها با گسترش جنگ جهانی دوم در اروپا هم‌زمان شد، بلکه با اوج‌گیری جنگ دوم چین و ژاپن (Second Sino-Japanese War) هم مقارن بود.

ژاپن، حمله به همسایگانش و جنگ جهانی دوم

تقریبا ده سال قبل در ۱۹۳۱، ژاپنی ها به چین حمله و بخشی از منچوری رو اشغال کرده بودند.  برای یک دهه بعد از آن مرتبا تنش‌هایی بین دو کشور اتفاق افتاده بود. در حدود ۱۹۴۰، دولت ژاپن یک سری اقدامات بسیار تهاجمی‌تر  از قبل شروع کرد؛ اقداماتی که هزینه‌های سنگینی برای کره داشت. از ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۰، ژاپنی ها میلیون‌ها کره‌ای رو به بردگی گرفتند و بیشتر مردم این کشور را مجبور به انجام کارهای سنگین کردند. تقریبا ۴۰۰ هزار نفر از این جمعیت اعم از زن و مرد، از دنیا رفتند. هزاران نفر از این مردان به زور وارد ارتش ژاپن شدند و صدهزار زن، تبدیل به برده جنسی مردانی شدن که در ارتش ژاپن کارمی‌کردند. به این زنان عنوان زنان تسلی بخش (Comfort Women) با به قول ویکیپدیای فارسی زنان آسایشگر داده بودند.

ژاپن تا قبل از حمله به پرل هاربر در اواخر ۱۹۴۱، به طور رسمی وارد جنگ جهانی دوم نشده بود. اما بلافاصله پس از ورود، ارتش ژاپن به پیشروی‌های چشمگیر و سریعی در اقیانوس آرام رسید. آنها به سرعت داشتند به دشمن سرسخت متفقین از جمله اتحاد جماهیر شوروی تبدیل می‌شدند. در این زمان، کیم و پارتیزان‌های هم‌وطن نجات یافته‌ش داشتند در اردوگاه ارتش شوروی آموزش می‌دیدند. همین جا بود که کیم به عنوان یک مبارز آزادی رشد کرد و تنها دو سال بعد، به مقام کاپیتانی در ارتش رسید و فرمانده بیشتر از صد سرباز شد.

با وجود اینکه کیم و همرزماش در دلشان امیدوار بودند علیه اشغالگران ژاپنی کشورشان بجنگند، مجبور شدند در برابر ارتش آلمان که در اواسط ۱۹۴۱ حمله کرده بود برای دفاع از روسیه بجنگند. زمانی که کیم در ارتش سرخ بود، یک علاقه عمیق به دیکتاتور شوروی، جوزف استالین پیدا کرد و بعدا همان روشی که استالین در شوروی داشت را در پیش گرفت. استالین خودش را ناجی شوروی معرفی می‌کرد و از ترس و خشونت برای به‌دست آوردن وفاداری مردمش استفاده می‌کرد؛ روش‌های که بعدا ابزار کیم در آینده می‌شد.

از ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۲، ژاپن پیش‌روی‌های چشمگیری در خاک چین و همچنین پهنه اقیانوس آرام داشت. اما وقتی که آمریکا، استرالیا و نیوزلند در مقابل نیروهای ژاپن ایستادند و آن‌ها را عقب راندند، ورق جنگ برگشت. خوش شانسی ژاپن بالاخره در ۱۹۴۵ وقتی آمریکا بمب اتم روی هیروشیما انداخت، به اتمام رسید. آمریکا از تاکتیک زمین سوخته استفاده کرد؛ آنها یک شهر اصلی ژاپن را با خاک یکسان کردند و ده هزار نفر از شهروندان غیرنظامی رو کشتند که ژاپن مجبور به تسلیم کامل شود.

حتی با این کار هم اما ژاپن تسلیم نشد. ژاپن وقتی تسلیم شد که ارتش شوروی به منچوری حمله کرد و متفقین یک بمب اتم دیگر روی ناکازاکی انداختند. هیچ کسی خوشحالتر از کیم ایل سونگ از دیدن تسلیم شدن ژاپنی‌ها نبود. آمریکا نها تنها ژاپن را که اشغالگر کشور بود، نابود و بی‌آبرو کرده بود بلکه به متحد ایدئولولوژکش شوروی بود کمک کرده بود و یک بار برای همیشه ژاپن را از کشورش کره بیرون انداخته بود که شامل بیرون راندن مهاجران ژاپنی زیادی که در اوایل قرن بیستم در کره ساکن شده بودند و زمین‌های شهروندان کره‌ای رو غصب کرده بودن هم می‌شد. و در نهایت این معنی را می‌داد که برای کشاورزان زیادی، نه تنها کشورشان دوباره به خودشان تعلق داشت بلکه زمین زیر پایشان هم دوباره بهشان برگردانده شده بود.

اشغال شدن در تقدیر کره بود!

ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی که دو کشوری بودند که ژاپن را از کره بیرون کرده بودند، خیلی زود قرار بود خودشان ادعاشان را نسبت به این شبه جزیره اعلام کنند و کشور رو دو پاره کنند و کاری کنند که بیشتر از هرچیزی نیاز به اتحاد داشته باشد. با وجود اینکه شوروی و آمریکا به شیوه ژاپنی‌ها، مردم رو منکوب نکردند، باز هم کره را اشغال و توافق کرده بودند که کشور را در مدار ۳۸ درجه به دو قسمت تقسیم کنند: کم و بیش می‌شد میانه جغرافیایی! هر کدام هم دولت دست نشانده خودشان ر در نیمه خودشان مستقر کردند. شوروی به یک کره‌ای‌الاصل نیاز داشت و البته کسی که بتواند به او اطمینان کند و به اصول شوروی هم آگاه باشد. چون کیم سال‌هایی را در شوروی گذرانده بود و اعتبار و تجربه نظامیا‌ش به عنوان مبارز آزادی به آنها ثابت شده بود، بهترین گزینه بود. کیم به دستور شوروی، رییس حزب کمونیست کره شد و یک  دولت موقت کاملا زیر سلطه شوروی تشکیل شد. این ریاست، بیشتر از اینکه بخواهد قدرتی داشته باشه یک عنوان صوری بود. کار اصلی کیم این بود که دستورات را از روسای شوروی‌ش بگیرد و اجرا کند. اما کیم راضی نمی‌شد که آلت دست هیچ کسی باشد. او همه زندگی‌اش را وقف این کرده بود که کره را از دست اشغالگران نجات دهد و کشور را به هموطنانش برگرداند.

کیم در پی استقلال استقلال و اتحاد دو کره و حکمرانی بر آن

کیم ایل سونگ، شروع کرد به نقشه کشیدن برای این‌که کره جنوبی را از دست آمریکایی‌ها نه تنها برای کره‌ای‌ها بلکه برای خودش پس بگیرد. در زمانی که در شوروی گذرانده بود، ساخته شدن کیش شخصیت رو حول رهبر شوروی؛ جوزف استالین دست اول، دیده بود و بر این باور بود که می‌تواند همان روش‌هارا نه تنها به عنوان رهبر کره شمالی بلکه به عنوان رهبر یک کشور دوباره متحد کره و شمالی و جنوبی به‌کار ببرد.

یک مساله‌ای از روز اول به نفعش بود؛ این‌که نه آمریکا و نه شوروی در هیچ کدام از شمال و جنوب بین کره‌ای‌ها محبوب نبودند. خیلی‌ها هنوز همان حسی را داشتند که وقتی تحت سلطه ژاپنی‌ها بودند، داشتند. یک دلیلش این بود که آمریکا نتونست که دولت ائتلافی تشکیل دهد و بسیاری از حاکمان ژاپنی را سر کار نگه داشت. آنها بالاخره یک رهبر منتصب کردند به نام سینگمن ری (Syngman Rhee) که در بیست سال گذشته هرازچندگاهی در تبعید در آمریکا زندگی کرده بود.

سینگمن ری (Syngman Rhee)
سینگمن ری (Syngman Rhee) رهبر دست نشانده آمریکا در کره جنوبی

شوروی هم چندان بهتر عمل نکرده بود. آنها سعی کرده بودند یک دولت کمونیست روی کار بیاورند که باعث نارضایتی مردمی شده بود. مردم کره که نه تنها ضدکمونیست بودند بلکه از اینکه نمی‌توانند مقاماتشان را با انتخابات، منصوب کنند، معترض بودند. در ۲۳ نوامبر ۱۹۴۵، این تنش‌ها در شهر در سینانجو (Sinanju) کره شمالی به نقطه جوش رسید و دانشجوها به خیابون‌ها آمدند و علیه دولت کمونیست، تظاهرات کردند. شوروی هم با شباهت بسیار به همان اشغالگران قبلی یعنی ژاپنی‌ها، نیروهایش را به همراه نیروهای کره‌ای، برای سرکوب خیزش فرستاد. در این درگیری، بیش از بیست دانشجو کشته شدند.

این اپیزود را در کست باکس بشنوید

بهترین موقعیت برای نمایش مهارت‌های مذاکره و دیپلماتیک

بجای اینکه کره‌ای‌ها بترسند، تظاهرات‌های مشابهی در بقیه شهرها هم رخ داد. شوروی که ترسیده بود این ماجرا به یک شورش تمام عیار تبدیل شود، کیم ایل سونگ را فرستاد تا اوضاع را تحت کنترل بگیرد. کیم از این موقعیت حداکثر استفاده را برد تا مهارت‌هایش را به عنوان یک میانجی نه تنها به روسایش در شوروی‌ بلکه به شهروندان کره شمالی هم ثابت کند.  در یک گردهمایی شهروندان در سینانجو، کیم، رفتار دانشجوها را مورد انتقاد قرار داد اما در عین حال هم عنوان کرد که حزب کمونیست هم کامل نیست. او  تقصیر را به گردن خرابکارانی انداخت که در حزب کمونیست و ارگان‌های دولتی نفوذ کردند.

کیم از دانشجوها خواست که به دولت و شخص خودش اطمینان کنند و برای اینکه اعتمادشان را جلب کند از پیشینه چریکی خودش علیه ژاپن به عنوان یک کمونیست قسم خورده مایه گذاشت. هر طور که حساب کنیم، کیم یک میانجی بالفطره  بود؛ دیپلمات، تاثیرگذار و محترم. این حقیقت که قدبلند، خوش قیافه و خوش برخورد بود هم البته موثر بود. او توانست که دغدغه‌های دانشجوها را تسکین دهد و علاوه بر آن متقاعدشان کرد که شخص او همراه با دولت برای اتحاد کره تلاش می‎کند. این اولین بار است که از کیش شخصیتش برای به‌دست آوردن حمایت استفاده می‌کند اما آخرین بار نیست. این اولین امتحانش در جایگاه یک سیاستمدار هم بود و بسیار قابل ستایش عمل کرده بود. کیم برای این کارش ارتقاء گرفت.

ارتقاء کیم ایل سونگ و اقداماتش برای جلب حمایت مردم

در فوریه ۱۹۴۶، شوروی کیم را انتخاب کرد که در راس یک دولت کمی مستقل‌تر قرار گیرد. اسم این دولت این بود: کمیته موقت خلق کره شمالی. با وجود اینکه طیف گسترده‎ای از اختیارات از سمت شوروی به او داده شده بود، اما هنوزم باید به شوروی جواب پس می‌داد. شرایطی که روز به روز برایش کمتر و کمتر جذاب می‌شد. در نتیجه کیم تلاش‌هایش را برای تحکیم قدرت و به‌دست آوردن اعتماد و حمایت هرکسی که می‌تونست، ادامه داد. او با این کار نه تنها این مساله به شوروی ثابت می‌کرد که به تنهایی قادر به اداره کشور است،  بلکه وقتی که بالاخره یک موقعیت برای در دست گرفتن قدرت پیش می‌آمد، این حامیانی که جمع کرده بود، کارش را آسان می‌کردند.

در طی اشغال ژاپن و جنگ جهانی دوم، آسیب زیادی به کره وارد شده بود. کیم میدانست که سریع‎ترین راه برای فتح قلب‌ها، بازسازی کشور و ارتقاء استانداردهای زندگی بود. او یک کمپین برای ساخت مدارس، بیمارستان و تقویت زیرساخت شروع کرد، همچنین صنایع رو ملی کرد و برابری مدنی زنان در برابر مردان به‌وجود آورد. یک رویه سخاوتمند بود اما هرگز بدون توجه به نفع شخصی نبود. در حقیقت مستقیما از دستورالعمل دیکتاتورهای مدرن بود از جمله قهرمانِ کیم، ژوزف استالین. کیم می‌دانست که این سریع‌ترین راه برای جلب اعتماد مردم‌ است. از طرفی هم می‌دانست که امتیازاتی‌ است که به همون آسانی  که داده می‌شود قابل پس گرفتن است.

اما چشمگیرترین حرکت کیم توزیع دوباره زمینی‌هایی که ژاپنی‌ها غصب کرده بودند بین کشاورزا و دهقانای کره‌ شمالی‌ بود. باورکردنی نیست اگر بگویم که بعد از جنگ جهانی دوم، کره شمالی صنعتی‌تر از کره جنوبی بود و چهره شهری‌تری از جنوب که روستایی بود، داشت. جمعیت کمتری هم داشت، در نتیجه ایجاد موقعیت شغلی برای همه و توزیع ثروت آسان‌تر بود. تحت حکومت کیم به هر خانواده یه زمین کوچک داده شد که برای اینکه خودکفا شوند، کافی بود. برای مردمی که تحت سلطه یک کشور خارجی زندگی کرده بودند که به کار شدید و سخت مجبورشان کرده بود، داشتن زمین یک پیشرفت عظیم بود. حالا می‌توانستند تصمیم بگیرند که چه چیزی بکارند و چه مقدار از آن را خودشان مصرف کنند. کیم سرجمع ۲٫۴ میلیون هکتار زمین را بین بیشتر از ۷۰۰ هزار کشاورز و خانواده‌هاشان تقسیم کرد. زمین نه تنها به آنها یک هدف جدید داد بلکه باعث یک غرور ملی هم شد که منجر به حمایت همه جانبه آنها از کیم شد.

پاکسازی‌ها شروع می‌شود!

 همان زمانی که کیم داشت کشور را متحد و بازسازی می‌کرد، خیلی بی‌سر و صدا شروع به پاکسازی دشمناش کرد. هرکسی که به نظر یک تهدید می‌آمد از روشنفکران گرفته تا بازمانده‌های اشغالگرای ژاپنی. آنها یا زندانی یا به کره جنوبی تبعید شدند. در دوسال آتی، همین که اصلاحات پیش می‌رفت، کیم یکی دیگر از از مسیرهای استالین رو در پیش گرفت، ایجاد و آموزش یک ارتش گسترده. خیلی از نیروها، چریک‌های سابقی بودند که هم‌رزم کیم در منچوری بودند. اما تعداد بسیار بیشتری با حس وفاداری و ادای دین به کشور، به ارتش پیوستند و در ۱۹۴۸، ارتش ۶۰ هزار نفر نیرو داشت. در این زمان بود که به شوروی ثابت شد که کیم، آدم مناسبی برای رهبری کره شمالی‌ است.

کیم رهبر می‌شود

شوروی در ۹ سپتامبر ۱۹۴۸، او را در راس کشوری که حالا اسمش جمهوری دموکراتیک خلق کره (Democratic People’s Republic of Korea) بود، گذاشت. نیروهای شوروی از کشور خارج شدند و همه چیز را به کیم واگذار کردند. این اولین بار بعد از اشغال ژاپنی‌ها بود که بخشی از کره به صورت واقعی تحت کنترل کره‌ای‌ها بود. اما این برای کیم کافی نبود. او تا زمانی که همه کشور من جمله سرزمین زیر مدار ۳۸ درجه هم تحت کنترلش نبود و همه نیروهای نظامی از تمامی خاک کره خارج نشده بودند، راضی نمی‌شد.

برای کیم،  بهترین زمان بود. نیروهای روسیه که از کره خارج شده بودند و در ماه جون ۱۹۴۹، نیروهای آمریکایی هم از جنوب خارج شدند. در طی شش ماه، آمریکا تمامی تماسش را با کره قطع کرده بود و تمایلی به حضور نظامی در اقیانوس آرام نداشت. در همان زمان، رییس جمهور کره جنوبی در تلاش برای تثبیت قدرت، کمپینی برای پاکسازی کشور از کمونیست‎ها شروع کرد. همه این موارد، موقعیت را برای کیم آماده کرده که جسورانه‌ترین مانورش رو انجام دهد. یک حمله همه جانبه به کره جنوبی.

این اپیزود را در کست باکس بشنوید

کیم حمله می‌کند!

در اواسط ۱۹۴۹، کیم ایل سونگ، کره شمالی را به یک کشور خودکفا با بخش‌های قوی صنعتی و کشاوری تبدیل کرده بود. همچنین اصلاحات وسیع آموزشی و درمانی هم ایجاد کرده بود که به شدت باعث محبوبیتش شده بود. اما او تا زمانی که تمامی شبه جزیره شامل کره جنوبی، تحت فرمان او متحد نمی‌شد، آرام نمی‌گرفت. اما رهبر کره جنوبی سینگمن ری (Syngman Rhee)، هم دقیقا همین فکر را داشت که کره شمالی را به کشور خودش ضمیمه کند. همین شد که تنش‌های نظامی زیادی در مقیاس کوچک در سرتاسر مدار ۳۸ درجه اتفاق افتاد. ده هزار سرباز از شمال و جنوب، قبل از شروع رسمی جنگ کره، کشته شدند، اما قبل از اینکه کیم بتواند به جنوب حمله کند، باید از شوروی و چین اجازه می‌گرفت.

در ۱۹۴۹، جنگ سرد بین آمریکا و شوروی داشت به شدت جدی می‌شد و کیم می‌دانست که یک قدم اشتباه می‌تواند جرقه جنگ جهانی سوم را بزند. در مارس ۱۹۴۹، کیم به مسکو رفت با این هدف که روابط بین اتحاد جماهیر شوروی و کره شمالی را مستحکم کند. که کار عجیبی بود. روابط این دو کشور از قبل خوب بود. هدف اصلی کیم این بود که نه تنها چراغ سبز استالین برای حمله به کره جنوبی را بگیرد، بلکه از رهبر شوروی حمایت نظامی هم بگیرد. اما استالین درگیر یک مناقشه در آلمان بود و قبول نکرد که حمله کیم به جنوب را در نظر بگیرد. اما تنها چند ماه بعد، دو پیشرفت باعت شد که استالین تغییر موضع دهد.

معادلات سیاسی دنیا بهم می‌ریزد

در آگوست ۱۹۴۹، شوروی با موفقیت اولین بمب اتمش را ساخت و حالا با دشمن جدیدیش ایالات متحده آمریکا در یک سطح بود. در همین زمان در جایی که حالا  جمهوری خلق چین خوانده می‌شد، انقلاب کمونیستی به ثمر رسیده بود و مبارز انقلابی، مائو زدانگ (مائو تسه تانگ)، کنترل کشور را به دست گرفته بود. قاعدتا رژیم کونیست مائو زدانگ (مائو تسه تانگ)، حمایت کامل شوروی را داشت. این اتحاد، یک کنفدراسیون عظیم کمونیست در در اروپای شرقی، چین و کره شمالی ایجاد می‌کرد و با همچین کنفدراسیونی که انقدر دور از خاک آمریکا بود، استالین مطمئن بود که می‌تواند کره جنوبی را هم بدون دخالت کمی، ضمیمه کند. استالین می‌دانست که آمریکا بیشتر نگران اشاعه کمونیست در اروپا است تا آسیا و خیلی احتمالش کم است که به کره جنوبی اولویت دهد. همین مفروضات بود که تصمیمش را ساخت و استالین در آوریل ۱۹۵۰، از حمله کیم ایل سونگ به کره جنوبی حمایت کرد. بعدش کیم به چین سفر کرد و با مائو زدانگ (مائو تسه تانگ) دیدار کرد که نه تنها حمایت معنوی‌اش را داشته باشه بلکه هزار سرباز برای حمله ازش گرفت.

شروع جنگ در مدار ۳۸ درجه

در ۲۹ جون ۱۹۵۰، ارتش کره شمالی اولین حمله را به مدار ۳۸ درجه انجام داد. این یک حمله غافلگیرانه بود که طی آن ۷۵ هزار سرباز وارد قلمروی کره جنوبی شدند. نه تنها ارتش شمال از نظر تعداد دو برابر ارتش جنوب بود، به شکل وسیعی هم مهمات و ادوات جنگی بیشتری در اختیار داشت؛ از جمله تانک‌ها، مسلسل‌های ساخت شوروی و یک نیروی هوایی شامل ۱۸۰ هواپیما. در این زمان، کره جنوبی در مضیقه بود. او دیگر حمایت مالی و نظامی آمریکا را نداشت و نیروهایی که در اختیار داشت خیلی کم آموزش دیده بودند. با این وضعیت لازم نیست تاکید کنم که کره شمالی در هنگام پیشروی با مقاومت بسیار کمی روبرو شد. یک روز بعد، کیم ایل سونگ، اعلام کرد که جنگی که مجبور به جنگیدن آن هستیم، جنگی لازم برای اتحاد و استقلال سرزمین مادری ما و برای آزادی و دموکراسی است. اما کیم، استالین و مائو، همه‌شان اراده آمریکا را برای توقف کمونیسم دست کم گرفته بودند،خصوصا بعد از انقلاب در چین. و با وجود اینکه هری ترومن، خیلی بیشتر نگران باختن ژاپن به موج کمونیسم بود تا کره، اما کره ممکن بود به یک جای پای محکم در آن منطقه برای کمونیست‌ها برای حمله احتمالی به ژاپن تبدیل شود.

محاسبات غلط کمونیست‌ها و مداخله آمریکا

در ۲۶ جون، فقط یک روز بعد از حمله کیم، هری ترومن رییس جمهور وقت آمریکا، برای کمک به سازمان ملل رفت. روز بعد شورای امنیت سازمان ملل پیشنهاد داد که اعضا به کره جنوبی، کمک مالی و نظامی ارائه کنند و رییس جمهور ترومن بدون اتلاف وقت، نیروی دریایی و هوایی آمریکا رو روانه کره کرد. اما چیزی که ماموریت نظامی آمریکا در این حمله نداشت، استراتژی بود. پایگاه و پاسگاه هم نداشت که بتواند جنگ را ساماندهی کند. ساختن این موارد، ماها به طول می‌انجامید، ماه‌هایی که آمریکایی‌ها نداشتند.

کیم ظرف سه روز پس از حمله‌اش به کره جنوبی، تقریبا همه کره جنوبی را اشغال کرد و ارتش کره شمالی، ارتش کره جنوبی را در شهر بوسان در مرز جنوبی کشور، مغلوب کره بود. کیم از هر لحاظ دست بالا را داشت و خودش هم از این مساله آگاه بود. حتی اگر آمریکا، دخالت هم می‌کرد، او حمایت شوروی و هر تعداد سرباز چینی که نیاز داشت را در اختیار داشت. کیم فقط چند روز تا رسیدن به هدف زندگی‌اش فاصله داشت: ایحاد یک کره متحد واحد تحت کنترل خودش!

این اپیزود را در کست باکس بشنوید

در قسمت بعدی داستان کره شمالی از مواردی خواهم گفت که باعث شد که کیم ایل سونگ، تبدیل به یکی از خوفناک‌ترین دیکتاتورهای دوران مدرن شود.

اگر قصه های دو میم را دوست دارید، این پادکست را به دوستانتان هم معرفی کنید. پادکست دو میم و همه قصه‌هایی که تا الان برایتان تعریف کردم از هرکجا که پادکست گوش می‌دهید، در دسترس‌ است. فقط فراموش نکنید که به وقت سرچ، بین کلمه دو و میم یک فاصله بزنید. صفحات شبکه‌های مجازی‌اش را هم با سرچ همین اسم پیدا می‌کنید، محق دات آی آر هم که می‌دانم فراموش نکرده‌اید.

تا قسمت بعدی خیلی مراقب خودتان باشید

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.