خاطرات من از جنگ کلمه موشک بارونه که از زبون مامان بزرگ تهرونیم میشنیدمیا اون سال عید که ما نرفتیم تهرون و تهرونی هامون اومدن یزد خونه مایا خوندن این شعر با اون پسر تهرونی فامیل که اومده بود یزدصدام حسین دیوانه! یزدم جزو ایرانه/میدونم اما اون خودش ویرانهیا تعریف کردن این جوکه که میگفت […]