من کارای مختلفی تو زندگیم کردم
منظورم به عنوان شغل نیست
من همیشه مجبورم خودمو به جوری سرگرم کنم چون حوصلهم خیلی زود سر میره
امروز داشنم حین رانندگی پادکست گوش میدادم و به سرگرمی جدید فکر میکردم
به خودم گفتم همین که رسیدم خونه برم سراغ فلان کتاب در راستای همون پروژه جدید
و یه لحظه از ذهنم گذشت که کتاب همیشه اصلیترین عنصر زندگیم بوده
نه تنها خودش لذتبخشترین سرگرمی و وسیله سفرم به غیرممکن بوده، همیشه اولین راهنما در هر کاری میخوام شروع کنم هم کتابه
حتی اگر به روزی بخوام مثلا ابرو برداشتن یاد بگیرم یا مثلا یه ورزش خیلی پیچیده انجام بدم، اول کتابشو میخرم؛ حتی قبل از رفتن سراغ یوتیوب عزیزم
و اینو مدیون مادر و پدرمم که منو با عشق به خوندن و یاد گرفتن بزرگ کردن
همیشه مثل جوجه اردک دنبال مامانم بودم تا برام کتاب بخونه، کتابایی که اول خودش حفظ میشد و بعد من
و کتابخونه بابام که سرزمین عجایب من بود
توی زندگیم هرچیزی که دارم رو میتونم ازش بگذرم، جز کتابام که روزی ارثیه من خواهند بود