کتاب کافه اروپا، کتاب دیگهای از خانوم اسلاونکادراکولیچ ترجمه نازنین دیهیمی از نشرگمان ه
توی این کتاب روایتهایی در عین پراکندگی، همبند و منسجم از اروپای شرقی بعد از فروپاشی کمونیسم یا به قول نویسنده و مترجم پساکمونیستی میخونید و حیرت میکنید از ظرافت و هوشمندی در انتخاب سوژهها
چند پاراگراف بعدی رو از فصل «حراج و دردسرهایش» انتخاب کردم، نه به دلیل اینکه جذابترین روایت کتابه که همه روایتهایش جذابه و حرفای بسیار جذابتر و عمیقتری هم داره بلکه انگار توصیف واژه به واژه خودمه و شاید شما هم
…. اما هنوز هم به محض اینکه کلمه جادویی «حراج» رو میبینم و چشمم به جنسی می افتند که قیمتش به نه پوند و نود و نه سنت در انگلستان یا به نوزده دلار در آمریکا (یا نود و نه مارک آلمان، صد و نود و نه کرون سوئد، صد و نود و نه شلینگ اتریش یا بهتر بگویم هر مبلغ کوچکی به هر واحد پولی) کاهش پیدا کرده، توجهم جلب میشود و ناگزیرم پرس و جو کنم و ببینم چه چیزی دارند میفروشند -وسایل آشپزخانه، ملحفه، حوله، مواد شوینده- حتی اگر در اصل به قصد خرید کفش بیرون آمده باشم. این حرکت از اختیار خودم بیرون است. مجبورم نگاه کنم تا دچار این احساس نشوم که شاید دارم فرصت خوبی را از دست میدهم. سر آخر ده تا تیشرت میخرم (تیشرت همیشه بهکار میآید)، سه جفت کفش راحتی (لازمشتن دارم) و یک دو جین لباس زیر که نتوانستم در مقابل وسوسه خریدشان مقاومت کنم، فقط برای اینکه ارزان بودند.
و وقتی با این خریدها به خانه برمیگردم برای خودم توضیح میدهم که تمام چیزهایی که خریدهام «مفت تمام شدهاند». آنچه مهمتر است حس رضایتی است که از خرید این همه چیز با پولی ناچیز به من دست میدهد.
لحظهای سرشار از غرور میشوم و با خود میگویم این یک هنر است. اما در واقع اینطور نیست و ته دلم میدانم که اینطور نیست. تیشرتها بعد از دوبار شستن از ریخت میافتد و کفشهای راحتی بعد از یک هفته پوشیدن. کش لباس زیرها هم همان موقع که داشتم میخریدمشان کهنه و وارفته بودند.
خریدن جنس آشغال و بنجل نه یک هنر بلکه یک نیاز رقتانگیز است و در مورد من یک عادت بد که نمیتوانم خودم را از شرش خلاص کنم مثل سیگار کشیدن…