یک شنبه عصر به آگرا می رسیم. به گفته ی راحل، مردم این شهر، علاقه ای به کار کردن ندارند. دولت به بی خانمان های این شهر خانه داده و آنها خانه ها را فروخته اند و مجددا به خیابان آمده اند. به طعنه می گفت که اگر مردم این شهر به تهران بیایند، از شدت تمیزی، می میرند…
هنوز عصر است و وقت داریم. راحل ما را به مغازه صنایع دستی میبرد. صنعت محلی این شهر، ملییله دوزی ست که مغول ها از ایران به هندوستان آورده اند و اخیرا یک ایرانی آن را مجددا احیا کرده است. مغازه ی خوبی است. مهتا و من تعداد زیادی شال و روسری می خریم که تنها لباسی است که در هندوستان به خریدنش می ارزد!
به هتل Clarks Shiraz می رسیم، همین که می رسیم در هتل عروسی است؛ لباس هندی می پوشیم و می خواهیم به عروسی سرک بکشیم که تمام شده! سری به مغازه های پر رونق این هتل می زنیم.
راستی تا یادم نرفته رستوران این هتل، «شهناز» و بار آن «خیام» نام دارد. راحل می گفت به افتخار ایرانیان فراوانی که به این شهر می آمده و می ایند این هتل نامگذاری شده است.
از مغازه های هتل می گفتم، یک دامن هندی که روی آن با دست پولک دوزی شده بود با کلی چک و چونه به قیمت ۱۲۰۰ روپیه می خرم؛ خانومی از تور ما نیم ساعت پیش آن را ۶۰۰ روپیه خریده. به همراه خانوم به مغازه می روم و از مغازه دار بازخواست می کنم. پولی بر نمی گرداند اما یک دامن دیگر هم به انتخاب خودم به من می دهد!
به همراه همان ۱۲ خانوم دوست داشتنی که همسفرشان هستیم، به رستوران هندی Rio که ۲۰ قدم از سمت چپ درب ورودی هتل است و راحل آدرسش را داده می رویم و خورشت مرغ کاری و برنج که هندی ها بخار پز می کنند آن را و شبیه برنجی است که کمی جوشانده اید، هنوز خام است و دم هم نکشیده، می خوریم. هرچه هست، پلو بعد از چند روز می چسبد.
از هر دری سخنی می گوییم و می خندیم و حسابی با همسفرانمان دوست می شویم.
شب آرامی در هتل می گذرد. این هتل بسیار گرم و نرم تر از قبلی است.
فردا روز مهمی است؛ قرار است تاج محل را ببینیم.
ادامه دارد….