کره شمالی در تمامی تاریخ هفتاد و چند سالهاش، درگیر یک جنگ بوده است؛ آزادسازی سرزمین پدری (Fatherland Liberation) و کشور هر سال در ۲۷ جولای، سالگرد این اتفاق را جشن میگیرد. برای اهالی کره شمالی، ۲۷ جولای معادل این است که کریسمس و شب ژانویه با هم ترکیب شده باشند. یک رژه نظامی با تانک، ادوات جنگی و هزاران سرباز، در پایتخت که پیونگ یانگ باشد، انجام میشود.
این رژه ادای احترامی به رهبر ابدی کیم ایل سونگ است که رهبری شجاعانهاش در میدان جنگ، آنها رو به پیروزی رساند. رسانههای حکومتی کره شمالی به جنگ آزادسازی سرزمین پدری با عنوان شدیدترین جنگ انقلابی در کل تاریخ جنگهای دنیا اشاره میکنند. اما در همه جای دیگر دنیا به جنگ کره موسوم است؛ یک فاجعه که به کشته شدن میلیونها غیر نظامی انجامید و در نهایت چیزی تغییر نکرد. هر سال در 27 جولای، پروپاگاندای کره شمالی، به اوج خود میرسد و جنگی را بزرگ میدارد که کشور در آن پیروز نشده است!
من مهسا محق هستم و این اپیزود پنجاه و پنجم از پادکست دو میم است که در تیر ماه سال ۱۴۰۳ خورشیدی منتشر میشود. این اپیزود دوم از مجموعه نه قسمتی در مورد کره شمالی است. در این اپیزود برایتان از تبدیل کیم ایل سونگ از یک رهبر دست نشانده که توسط اتحاد جماهیر شوروی منصوب شده بود تا تبدیلش به یک دیکتاتور تمام عیار میگویم و از اینکه در این راه صدها هزار از مردم خودش را کشت. از این موضوع هم برایتان خواهم گفت که چگونه به تنها دیکتاتور کمونیستی بدل شد که یک سلسله خانوادگی را ایجاد کرده است. او قدرتش را به پسرش، کیم جونگ ایل سپرد.
قبل از خواندن این قسمت میتوانید، متن اپیزود قبلی را از این لینک بخوانید
این اپیزود و چهار اپیزود بعدی عینا از پادکست انگلیسی زبان Dictators یا دیکتاتورها از مجموعه پادکستهای کمپانی Parcast نقل میشود. در این اپیزود در کنار تاریخهای میلادی، معادل اتفاقات مهم در تاریخ ایران رو هم ذکر میکنم که برای شنوندگان ملموستر باشد، جدای از این مورد اگر بازهم جایی بخواهم به روایت چیزی اضافه کنم، حتما قبلش اعلام میکنم. من کارشناس تربیت کودک نیستم، بچه هم ندارم ولی نظرم اینه که این قصه، اصلا مناسب بچهها نیست.
تثبیت قدرت و آرزوی حکمرانی بر دو کره
به قدرت رسید کیم ایل سونگ، از یک مبارز آزادی ضد ژاپنی تا رهبر کره شمالی، تقریبا کارگردانی شده است؛ داستان تکراری همهی دیکتاتورهای عصر مدرن. کیم به عنوان عضوی از ارتش سرخ شوروی در جنگ جهانی دوم، چیزهای زیادی از استالین یاد گرفته بود. شاید بشود گفت که شاگرد به از استاد بود. وقتی کیم در ۱۹۴۵ به کره برگشت، قدرت و حمایت مردمی را به همان شکل استالین در شوروی تثبیت کرد. یک سال قبل از این در ایران رضا شاه در تبعید از دنیا رفته و در همین سال تیم تاج و بعدها استقلال تاسیس شده است.
او تثبیت قدرت و جلب حمایت مردم را با ملیسازی منابع و صنعت، ساماندهی یک ارتش ملی و ساخت کیش شخصیت خودش انجام داد. کیم ایل سونگ در اواسط ۱۹۴۵، کره شمالی را به یه کشور خودکفا با بخشهای قوی کشاورزی و صنعتی تبدیل کرده بود و اصلاحات گستره آمورشی و بهداشتی انجام داده بود و همه این کارا به شدت مجبوبش کرده بود. اما اون تا زمانی که همه کشور شامل کره جنوبی، تحت امر او متحد نمیشد، راضی نمیشد. در نتیجه کیم در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۰ با حمایت متحدش شوروی و چین با تکیه بر ارتش عظیمش به کره جنوبی حمله برد. یورش به نیمه پایینی شبه جزیره با مقاومت چندانی روبرو نشد. در ابتدا این طور بهنظر میرسید که نقشه کیم جواب داده است. شوروی بعد از پیروزی در جنگ جهانی دوم، قلمرویی در اروپا برای خودش بهم زده بود و دولت آمریکا اصلا مشتاق نبود که کمونیست بیشتر از این منتشر شود. بدون فوت وقت آمریکا تصمیم گرفت که دخالت کند.
جنگ کره
آمریکا یک لشکر کوچک شامل حدود ۵۰۰ سرباز که بعد از جنگ جهانی دوم در ژاپن باقی مانده بودند را به کره فرستاد. در ۵ جولای ۱۹۵۰، آنها به نیروهای کره شمالی در اوسان (Osan) در نزدیکی سئول حمله کردند. متاسفانه این لشکر کوچک حریف ارتش کره شمالی نبود. آمریکاییها ۱۸۰ تا تلفات دادند؛ تقریبا نصف نیروها یا کشته شدند به بهشدت مجروح شدند. آمریکا پشت سر هم، نیروهای بیشتری میفرستاد اما بهنظر میرسید که هیچ تعدادی از نفرات نمیتواند جلوی ارتش کیم ایل سونگ بایستد. در ماه سپتامبر، آمریکا و کره جنوبی، در شهر کوچیک ساحلی بوستان، گیر افتاده بودند. کیم ایل سونگ باور داشت که در لبهی یک پیروزی سرنوشساز، ایستاده است و فقط چند روز مانده است که همه شبه جزیره کره تحت سلطهی او درآید. اما جریان مداوم ورود نیروهای آمریکا، نقشههای کیم را نقش بر آب کرد. در ادامه جنگ و نبرد پوسان، نیروی هوایی آمریکا، مناطق استراتژیک کره خصوصا مسیرهای مواسلاتی را رو بمباران کردند. در نتیجهی این کار، کیم نتونست که تدارکات به خط مقدم بفرستد. همراه با پیروزیهای کوچک اما پشت سر هم نیروهای آمریکایی، نیروهای بیشتر و بیشتری از آمریکا وارد کره میشدند و از نظر تعداد هم بر کرهایها برتری پیدا کردند. بالاخره در میانه سپتامبر، نیروهای آمریکایی ورق جنگ را برگرداندند و نیروهای کره شمالی را وادار به عقب نشینی کردند.
وقتی کره شمالی در حال عقب نشینی بود مشخص شد که این ارتش فقط برای یک پیروزی سریع آماده بود و نمیتوانست به یک نبرد مداوم ادامه دهد. آنها در برابر حملههای هوایی آمریکا هم بیدفاع ماندند. همین حملهها باعث نابودی ادوات جنگی آنها شدند. آنها حتی پاسگاه هایی در مناطقی که از آنها رد شده بودند برپا نکرده بودند که اگر مجبور به عقب نشینی شدند، بتوانند از آنها استفاده کنند. در نتیجه وقتی به سمت شمال به عقب رانده شدند، جایی برای استراحت و تجدید قوا نداشتند. نبود این منابع دخیره باعث شد که ارتش کره شمالی دچار آشوب شود و تلفات زیادی دهد. تقریبا نیمی از مردان کیم با کشته شدند یا اینکه به اسارت درآمدند. واحدهای کم تعدادی که باقی مانده بودند، توانستند به سلامت به کره شمالی برگردند و به هیچ وجه تهدیدی برای نیروهای روز افزون آمریکایی نبودند. در طی چند هفته، ارتش کره شمالی به خیلی دورتر از مدار ۳۸ درجه، عقب نشینی کرده بودند. آنها به سمت منطقهای در شمالیترین مرز کشور رفته بودند.
ادامه جنگ پیشکش، برای اینکه نجات پیدا کنند هم نیاز به یک معجزه داشتند. از شانس کیم، رهبر چین، مائو زدانگ، ناجی کیم ایل سونگ شد. مائو در ۱۸ اکتبر ۱۹۵۰، ۲۵۰ هزار نیروی ارتش چین را به کره شمالی فرستاد. استالین هم خلبانهای شوروی را برای ساپورت هوایی نیروهای مائو به مرز کره شمالی فرستاد. نبرد آنگ جان (Onjong) که اولین رویارویی نیروهای آمریکایی و چینی بود، در ۲۵ اکتبر ۱۹۵۰ اتفاق افتاد. نیروهای چینی از هر طرف سربازای آمریکایی و کره جنوبی رو محاصره کردند و خیلی آسان گردان سربازای کره جنوبی رو شکست دادند. نبرد آنگ جان (Onjong) نه تنها کیم ایل سونگ رو از شکست نجات داد، بلکه یک بار دیگر ورق جنگ رو به نفع کره شمالی برگرداند. این عملیات انقدر چشمگیر بود که تا امروز، این روز یعنی ۲۵ اکتبر، به روز بزرگذاشت جنگ علیه آمریکا و کره جنوبی در چین گرامی داشته میشود.
کاملا واضع بود که آمریکا باید یک استراتژی جدید پیش بگیرد. البته که مسیری که در پیش گرفتند، راه تازهای نبود و نشان داد که موثر است. در نوامبر ۱۹۵۰، آنها یک سری بمباران سنگین در کره شمالی انجام دادند. برخلاف دفعات پیش که فقط پایگاههای نظامی و مسیرهای مواسلاتی رو بمبارون کرده بودند، این رشته بمبارانها برای این طراحی شده بود که تا اونجا که میتواند کشور را نابود کند. تقریبا شبیه کاری که خبلانهای آمریکا در طی جنگ جهانی دوم در ژاپن انجام داده بودند. آنها هیچ تمایزی بین اهداف نظامی و غیر نظامی قائل نشدند. گاهی هم دقیقا مدارس و بیمارستانهارو هدف قرار دادند. هدف این بود که ملتی را با بمباران مجبور به تسلیم کنند. در طی سه سال بمباران مداوم، تعداد بمبهایی که آمریکا در کره انداخت، بیشتر از مجموع بمبهایی بود که در بمباران ژاپن و اقیانوس آرام در جنگ جهانی دوم بهکار برده بود. تقریبا همه شهرهای اصلی کره شمالی با خاک یکسان شدند. نیروهای آمریکایی حتی به انداختن بمب اتم روی کره شمالی هم فکر کرده بودند. اما وقتی دیدند که استراتژی زمین سوخته در کره شمالی نتیجه داده است، به این نتیجه رسیدن که ضرورتی ندارد.
در طی این سالها، جنگهای در ابعاد کوچیک روی زمین هم در حول مدار ۳۸ درجه که خط جدا کننده دو تا قلمرو بود، جریان داشت. هرچند هر دو طرف میتوانستند درتعدادی از نبردها اداعای پیروزی کنند اما هیچ کودومشان آنقدر سرنوشتساز نبودند که سرنوشت جنگ را تغییر دهند. در سال ۱۹۵۱، هر دو طرف از بینتیجه بودن جنگ عصبانی بودند. رییس جمهور آمریکا، ترومن، ژانرال مک آرتر (Douglas MacArthur) را از رهبری نیروهای جنگ کره به دلیل اختلاف باهاش در استراتژی برکنار کرد. ترومن باور داشت که اقدامات مک آرتر میتواند به تنش بیشتر بین آمریکا و شوروی منتهی شود. در همین زمان بود که مائو همه باورش به کیم ایل سونگ به عنوان یک استراتژیست نظامی رو از دست داد و از اینکه چین هنوز باید میجنگید، ناراضی بود. حتی به این شک داشت که کیم در حال مذاکره پشت پرده باشد. از ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳، هر دو طرف تلفاتی زیادی دادند بدون اینکه هیچ پیشرفت قابل توجهی داشته باشند.
تخمین زده میشود که ۴۰ هزار نیروی آمریکایی کشنه شدند. این رقم در مورد تلفات چین و کره شمالی، یک میلیون نفر است. یک میلیون نفر! اما تلفات نیروهای غیر نظامی خیلی بیشتر بود. بیست درصد جمعیت کره شمالی که حدودا میشود دو میلیون نفر، کشته شدند. حدودا یک میلیون شهروند کره جنوبی هم جانشون را از دست دادند. همین که تلفات جانی و ویرانی اوج میگرفت، برای دو طرف مسجل شده بود که هیچ کودام قرار نیست که برنده باشند. در نتیجه در ۲۷ جولای، آتش بس امضا شد که تقریبا شبیه همون چیزی بود که بین آمریکا و شوروی بعد از جنگ جهانی دوم امضا شده بود؛ کشور هنوز هم در مدار ۳۸ درجه تقسیم میشد. تنها تفاوت این بود که منطقهای به نام منطقه غیرنظامی کره یا DMZ (Korean Demilitarized Zone) در نظر گرفته شد که به عنوان حائل بین دو کره عمل کند. بعد از جنگ، کیم در ضغیفترین موقعیتی بود که در طول دوران رهبریاش با آن مواجه شده بود. مائو و استالین، ایمانشان را به او از دست داده بودند و نگران این بود که این اتفاق در مورد شهروندان کره شمالی هم بیفتد. او میدانست که باید اقدامات شدیدی انجام دهد که بتواند کنترل کشور را در دستش نگه دارد. یک بار دیگه کیم از روشهای الگو و بت خودش استالین استفاده کرد. یک شکست پرهزینه و تحقیر کننده را تبدیل به مشت آهنین در برخورد با مردم کره شمالی کرد.
کیم ایل سونگ و دوران پساجنگ کره
جنگ کره با یک قرارداد آتش بس بین کره شمالی و کره جنوبی به اتمام رسید و کره بین مدار ۳۸ درجه تقسیم شده باقی ماند. رویای کیم ایل سونگ یعنی حکمرانی بر تمام شبه جزیره کره، مرده بود. میلیونها شهروند کرهای هم مرده بودند. کره شمالی که شروع کننده این جنگ بود، تقریبا نابود شده بود. برای اولین بار، کیم داشت در وطن با انتقاد و چالش در قدرت روبرو میشد. او میدانست که برای ماندن در قدرت باید اقدامات شدیدی انجام دهد. با الهام گرفتن از ژورف استالین، کیم تقصیر جنگ را به گردن تعدادی از مقامات عالیرتبه در دولت انداخت. تنها دلیل گناهکاری این مردان، انتقاد از کیم بود. اما کیم آنها را به همکاری با نیروهای آمریکایی و کره جنوبی متهم کرد و آنها را تبعید با اعدام کرد. کیم این استراتژی را برای پاکسازی دولت از ۲۵۰۰ نقر از دشمنانش بهکار برد. هرکسی و همه کسانی که او تهدیدی برای قدرتش بهحساب میآورد. اما حتی در میان ائتلاف کمونیستهای وفادار بهش هم، غریبه بود و مشروعیت چندانی نداشت. کیم رابطه تنگاتنگی با مرشد و مرداد خودش جوزف استالین داشت. اما بعد از مرگ استالین در ۱۹۵۳، اوضاع عوض شد. جانشینش نیکیتا خروشچف، استالینزدایی را آغاز کرد یعنی تغییراتی که استالین در دولت بهوجو آورده بود را به حالت قبل از استالین برگرداند. خروشچف از کیش شخصیت استالین را تقبیح کرد، همان کیش شخصیتی که کیم داشت برای خودش در کره میساخت.
رابطه کیم با مائو زدانگ هم داشت از هم گسیخته میشد. کیم داشت مائو رو حذف میکرد چون ناتوانیاش در رهبری برای مائو و سربازاش مشخص شده بود. این موضوغ وقتی روشن شد که کیم ادعای پیروزی در جنگ کرد و نه تنها هیج بخشی از این افتخار رو مدیون مائو ندانست بلکه از نقشش در جنگ هم قدردانی نکرد. در ۱۹۵۶، ترس اینکه کیم دیگه قابل اعتماد نباشه باعث شد که مائو و خروشچف به همراه اعضای دولت کیم، کودتایی علیه او ترتیب دهند. اما همین که کیم از این موضوع مطلع شد، دولت کره شمالی را از هرکسی که به نظر میرسید به چین یا اتحاد جماهیر شوروی متمایل باشد را، پاکسازی کرد. احتمالا اگر رابطه مائو و خروشخف بهتر بود، برنامه این کودتای شکست خورده هم بهتر پیش میرفت و احتمالا حتی شاید موفقیتآمیز میبود. مائو هم مثل کیم ایل سونگ، نگران برنامه استالینزدایی خروشچف بود. به چشم خروشچف هم مائو به فاشیست تمامیت خواه بود نه یک کمونیست واقعی.
این دعوا و اختلاف نظر بر روی اقدام علیه کیم ایل سونگ، تاثیر گذاشت و احتمالا جان کیم رو نجات داد. مائو و خرشچف میتوانستند یک کودتای دیگر در کره شمالی ترتیب دهند. اما کیم هنوزم لازم داشت که مردم کره شمالی را قانع کند که او را نیاید مسوول جنگی که کشور را نابود کرده بود، بدانند. برای همین یک کمپین پروپاگاندای بزرگ شروع کرد و سعی کرد که از نابودیها به نفع خودش استفاده کند. کیم هزاران دیوارنگاری و پوستر تهیه کرد که نشان میداد که آمریکا به کره شمالی حمله و آنرا بمبارون میکند. آنها نه تنها خشونتی که مردم از خارجیها دیده بودند را یادآوری میکرد بلکه روایت جنگ را هم تغییر میداد. آنهم جنگی که به معنای واقعی همین الان تموم شده بود.
کیم، جنگ کره را بازنویسی میکند
با استناد به کیم و ماشین پروگانداش، آمریکاییها بودند که به کره شمالی حمله و جنگ را شروع کردند و این کره شمالی نبود که به کره جنوبی حمله کرده بود. پوسترها همچنین روی خشونت و ظلم نیروهای آمریکایی تاکید میکردند خصوصا هدف قراردادن شهروندان غیرنظامی و بچهها. همراه با بازنویسی شروع جنگ، کیم ادعای پیروزی هم کرد. تاریخ بازنویسی شده توسط او میگوید که آمریکا تسلیم شد و برای آتشبس التماس کرد. برای کیم مهم نبود که خیلی آسان میشد خلاف روایتش از ماجراها را اثبات کرد. چیزی که براش مهم بود این بود که دروغ را انقدر تکرار کند تا در اذهان جا بیفتد. برای اینکار شهرونداش را با یادآوری خشونتها، بمباران کرد. از پوسترها یا تصاویر خشن و ظالمانه تا بلندگوهایی که سخرانیهایش را پست سر هم پخش میکردند. کره شمالیها شب و روز در معرض این پروگاندا بودند که تا همین امروز هم ادامه دارد. کیم همچنین از پروپاگاندا برای ساختن و پرداختن نقش خودش در آن جنگ استفاده کرد.
با وجود اینکه او یک حمله موفقیت آمیز به کره جنوبی داشت، نشان داده بود که قادر به طراحی یک کمپین نظامی پایدار نیست. مائو زدانگ و صدها هزار سرباز چینی بودند که نجاتش داده بودند. حتی آن کار هم برای نجاتشان کافی نبود. اما در نسخه کیم، رهبری فوقالعاده او بود که پیروزی را برای کره شمالی به ارمغان آورده بود. با وجود درخواست برای آنها برای آتش بس، کیم به طور دائم آمریکا را دشمن کره شمالی نشان میداد. کسی که در هر لحظه میتوانست به کره شمالی حمله کند و انتقام شکستش از کیم ایل سونگ بگیرد. این وارونه نشان دادن حقایق، برای این بود که مردمان کره شمالی را در ترس دائمی نگه دارد. ترس از یک حمله دیگر، ترس از بمبارانهای مجدد، ترس از ویرانی بیشتر. کیم ایل سونگ این بحرانهای اضافی را بهوجود میآورد تا حواس مردم را از کمبودهاش در رهبری پرت کند و ساختن قدرتش با تاکید بر اینکه فقط او و تنها خودش است که نیتواند از کشور و مردم محافظت کند.
و هرچقدر که یک دیکتاتور یک دروغ را تکرار میکند، بیشتر و بیشتر به واقعیت تبدیل میشود. در این زمان، کیم همچنین درگیر تلاش برای بازسازی وسیع کره شمالی شد که در آن موفق هم بود. او تمامی صنایع را بالکل ملی کرد. به استثنای پایتخت که شهر پیونگ یانگ باشد، بیشتر به کشور روستایی محسوب میشد. کشاورزی و صنایع نظامی چون که در خطر مداوم جنگ با آمریکا بودند، دو تا رکن اصلی اقتصاد کره شمالی شد. هدف کیم این بود که کره شمالی، کاملا خودکفا شود و این خودکفایی که به جوچه (Juche) موسوم است تبدیل به ایدئولوژی رسمی کشور شد. با وجود اینکه مفهوم خودکفایی به نظر شدنی و حتی منطقی بهنظر میاد، جنبههای دیگه جوچه معنی سرسپردگی کامل به کیم ایل سونگ بود. پذیرفتن او به عنوان تنها رهبر حقیقی که باید تمامی دستوراتش را اطاعت کرد. هر چیز دیگر هم کارا نبود، بازسازی چهره مخدوش کیم، کاملا موفقیتآمیز بود. کیم بعد از بازسازی کره شمالی از تل آواری که بعد از جنگ بهش بدل شده بود، تقویت اقتصاد و پاکسازی دشمناش و فرافکنی موسوولیت جنگ که باعث کشته شدن بیست درصد شهروندان شده بود، یک برنامه تور کشوری برای بهدست آوردن دوباره اعتماد شهروندانش طراحی کرد.
ساخت کیش شخصیت کیم
برنامههای این تور شامل بازدید از مزارع، مدارس و بیمارستانها میشد؛ عموما هرجایی که میتوانست اعتبار بازسازیاش را به حساب خودش بگذارد. مانوری بود که اولین بار که هنوز شوروی تازه به عنوان رهبر دست نشانده منصوبش کرده بود، توانسته بود حسن نیت بی حد و حصری برای او به ارمغان بیاورد. این بار حتی بزرگتر و کاراتر هم بود. هر مهارت یا توانایی که کیم به عنوان به ژنرال نظامی نداشت، بجایش ساخته شده بود برای طلسم کردن و افسون کردن دلها. همین که در سرتاسر کره شمالی سفر میکرد، توانست از کاریزمایش برای جذب حمایت همه جانبه استفاده کند. کیم هرجا که میرفت مثل یک قهرمان ازش استقبال میشد. راحت رفتار کردن او با مردم، باعث جذب آدمها از هر سن و سالی میشد. تعاملش با مردم معمولی، تمام و کمال مستند میشد و برای اهداف دوگانه ساخت پروپاگاندا و همچنین نیاز مبرم و از سر استیصال کیم برای تایید شدن و مورد احترام قرار گرفتن، بهکار میرفت.
کیم میتوانست هر کسی را میخواست شکنجه یا زندانی کند و حتی بکشد. او نیازی به در آغوش گرفته شدن توسط بچه مدرسهای نداشت. اما مشابه بیشتر حاکمان خودکامه، بسیار خود شیفته بود و همزمان از لحاظ احساسی متزلزل بود. اون هیچ وقت از حجم حمایتی که دریافت میکرد راضی نبود و همیشه بیشتر میخواست. بعد از این تور، کیم مجددا همان حمایتی را داشت که قبل از راه انداحتن جنگ کره داشت. اما بجای تکیه بر افراد معتمدش، شروع کرد به پرورش کیش شخصیت. شروع کرد به بزرگنمایی افسانه موفقیتهاش و تقریبا یک حق الهی برای حکمرانی برای خودش قائل شد. بعد از دیدن تاکتیکهای استالین در اتحاد جماهیر شوروی، کیم میدانست که کیش شخصیت برای یک رهبر چقدر بدردبخور و کاراست. کیم همانقدر که قدرتمندتر میشد، بیشتر و بیشتر هم نگران امنیتش میشد. قطعا که کاراترین پروپاگاندا هم نمیتواند روی مغز همه موثر باشد. پاسخش این بود که کنترل بیشتری روی زندگی شهرونداش داشته باشد. حرکت اولش این بود که کره شمالی را کاملا از جریان اطلاعات خارج از کشور، ایزوله کند؛ هر نوع اطلاعاتی.
او همه رسانههای غیر دولتی را ممنوع کرد و اجازه نداد که هیچ کسی از کشور خارج شود یا به آن وارد شود. معنی این کار این بود که هیچ جریان اطلاعاتی در کره شمالی به خارج هم وجود نخواهد داشت. این کار باعث شد که امکان نداشته باشد که تاریخ واقعی هیچ واقعهای مشخص باشد با اینکه زندگی روزمره تحت این رژیم چه شکلی است. تنها راه دسترسی به این اطلاعات، فراریان کره شمالی (North Korean defectors) هستند که خیلی نادرند. در اواخر دهه ۱۹۵۰ میلادی، الویس پرسلی و لیتل ریچارد (Little Richard) فاتح بلامنازع امواج رادیویی آمریکا بودند. اما در کره شمالی خبری از تکون بده نبود!
فقط پلیس مخفی بود که زندانیان سیاسی را انقدر تکان میداد تا اعتراف کنند. با محدودیتهای جدیدی که کیم وضع کرده بود، فقط یک ایستگاه رادیویی در کره شمالی وجود داشت که البته آن هم راک اند رول پخش نمیکرد. بجاش یک جریان مداوم سخنرانیهای کیم را پخش میکرد یا یکی میآمد و درس تاریخ میداد و کیم رو نجات دهنده کره شمالی تصویر میکرد. فقط هم همین نبود؛ کیم داستان زنذگی خودش را هم تغییر داده بود و یک رشته دروغ تا آن نقطه بههم بافته بود و خودش را از همان اوایل زندگی به عنوان یک مبارز جریان مقاومت علیه ژاپنیها معرفی کرده بود.
همه این پروپاگاندا از رادیو پخش میشد و انتظار میرفت که به رگ و پی شهروندان نفود کند. اگر این محتوا هم به اندازه کافی نفوذپذیر نبود، کیم همه مردم کره شمالی را مجبور کرده بود که رادیو را ۲۴ ساعت روز روشن نگه دارند، به این شکل دیگر حتما به خورد روحشان میرفت! یک آزادی بیسابقه هم بهآنها داده شده بود که اگر دلشان میخواهد صدای رادیو را کم کنند! علاوه بر اینکه مردم در معرض جریان مداوم پروپاگاندا قرار داشتند، کیم یک سری جلسات خود انتقادی هم ایجاد کرده بود. در طی این جلسات که هنوز هم رواج دارند، کره شمالیها، باید از خودشان و دیگران بهخاطر اشتباهاتشان انتقاد کنند. این یک تکنیکی است که معمولا در فرقهها استفاده میشود.
مردم به تزلزلهاشان اعتراف میکنند و همدیگر را شرمنده میکنند تا اینکه همه به یک اندازه بشکنند و با ایدئولوژی جدید ساخته شوند و کسایی که در کره شمالی، از شرکت در این جلسات امتناع کنند، زندانی میشدند یا به اردوگاههای کار اجبار فرستاده میشدند. اسما این جلسات خود انتقادی برای ساختن غرور ملی و میهن پرستی طراحی شدند اما هدف اصلی آنها ریختن قبح جاسوسی کردن مردم از همه. به سیستم عالی برای شناسایی کسایی که ممکن است تهدیدی برای قدرت کیم باشند. با همه این اقدامات دراکولایی، مشخص است که چرا مردم کره شمالی صدایشان بلند نمیشود و قیام نمیکنند. ممکنه بعضیها هم کرده باشند که اگر کرده باشن دستگیر، زندانی و احتمالا کشته شدند.
زندگی کرهای همیشه زیر یوغ!
اما برای خیلی از کرهایها، وضعیتی که کرهایها تحت رژیم کیم در آن زندگی میکردند چندان توفیری با وضعیتی که دویست سال گذشته در آن شرایط زندگی کرده بودند، نداشت. این شبه جزیره برای مدتهای مدید تحت حکمرانی چینیها بود که یک رژیم تک صدایی و سرکوبگر ایجاد کرده بودند و کشور را از همسایههاش ایزوله کرده بودند. این سیاستها به فقط گسترش، قحطی و خشم در طبقه دهقانی منتهی شد. بعد از جنگ چین و ژاپن (Sino-Japanese War) در ۱۸۹۴، ژاپن، کره رو اشغال کرد و حتی خشنتر از سلف خودش در سرکوب شهروندان کره رفتار کرد. کیم ایل سونگ هم هیچ برتری نسبت به رژیمهای قبلی نداشت اما خیلی هم بدتر نبود. بدون دسترسی به رسانههای دنیای خارج، مردم کره شمالی موردی برای مقایسه وضع خودشون نداشتند. نسلهای جوانتر هیچ ایدهای نداشتند که آسمان همه جا همین رنگ نیست. در اواسط دهه ۱۹۶۰، خواست کیم بر تمامی جنبه های زندگی مردم کره شمالی تسلط داشت. اما هنوزم راضی نبود. این شد که یک روش جدید برای کنترل مردم کشورش اختراع کرد؛ جاسوسی از تک تکشون. در ادامه براتون از اهریمنیترین ساختارهای ساخته دست کیم میگم؛ سیستم طبقاتی سانگ بان (Songbun)
سیستم طبقاتی سانگ بان و اردوگاههای کار اجباری
از لحظهای که جنگ کره بهانتها رسید، کیم ایل سونگ اقدامات شدیدی انجام داد که مشت آهنینش را بر مردم کره شمالی حفظ کند. آن شکست را پیروزی جلوه داد، تاریخ کره شمالی را با محوریت خودش بازنویسی کرد و کیش شخصیتی که در تاریخ مدرن همتا نداشت برای خودش ایجادکرد. اما کیم مانند بیشتر دیکتاتورهای قبل و همزمان خودش، مستقل از اینکه چقدر قدرت دارد، هرگز راضی نبود. او همیشه به این باور داشت که کسی دنبالش است و قرار است او را بگیرد؛ حالا شهروندان یاغی یا اعضای دولتش و با وجود اجرای تقریبا تمامی روشهای کنترل زندگی در داخل کره شمالی، در میانه دهه ۱۹۶۰، کیم تصمیم گرفت که یک قدم دیوانهوار دیگر هم بردارد و سیستم سانگ بان را ایجاد کند. سیستم سانگ بان به سیستم طبقاتی هند (Indian Caste System) شباهت دارد. در این سیستم، شهروندان به سه طبقه تقسیم میشوند؛ هسته، متزلزل و گروگان (Core, Wavering, and Hostile).
قرارگرفتن در طبقه به درجه وفاداری به کشور بستگی دارد اما عمدتا بر اساس ارتباطات خانوادگی است. اگر یک شهروند خطایی ازش سر بزند و جرمی مرتکب شود، همه اعضای خانوادهی او مجرم خواهند بود. این سیستم تقریبا همه جنبههای زندگی افراد را دیکته میکند؛ کجا زندگی کنند، کجا درس بخوانند، چقدر غذا دریافت میکنند، کجا میتوانند کار کنند و از همه مهمتر کجا دستگیر میشوند و در گولاگ کشته میشوند. فقط افرادی که در هسته هستن میتوانند در پیونگ یانگ زندگی کنند و مشاغل دولتی داشته باشند. گروه متزلزل، طبقه متوسط و مردم عادی کره شمالی هستند و گروه گروگان هر کسی است که وطن پرست نباشد یا تهدید محسبوب شود. گروه گروگان به دورترین نقاط کشور فرستاده میشوند و اگر کسی در جرگه گروگان قرار بگیرد، خانواده مستقیم و خانواده سببیاش هم در همان رده قرار میگیرند.
پلیس مخفی کره شمالی در راس تعیین و آپدیت ردهبندی سانگ بان است. آنها برای تمامی شهروندای کره شمالی پرونده دارن که از ۱۷ سالگی شروع میشود و هر دو سال آپدیت میشود. بالا رفتن در طبقات سانگ بان، تقریبا غیر ممکن است اما خیلی ساده است که شخصی به به گروگان تبدیل شود و حتی ملیتش را از دست بدهد و بدترین مجازات که مخاص خطرناکترین افراد است، فرستاده شدن به اردوگاههای کار اجباریست. این مورد هم یکی دیگر از تاکتیکهایی بود که کیم از جوزف استالین وام گرفته بود. استالین تقریبا دو میلون نفر از هوطنانش را به کام مرگ در گولاگهای شوروی فرستاده بود. این مکانها اسما اردوگاههای بازآموزی بودند لما در حقیقت برای این بودند که آدمای دردسرساز را به کار سخت مجازات کنند و حس میهن پرستی را مجدد در آنها زنده کنند.
اما اردوگاهها، بیشترین شباهت را به اردوگاههای مرگ نازیها دارند. تمرکز اصلی روی شکنجه بود. در دوره کیم ایل سونگ و البته که هنوز هم به همین شکل ادامه داره، شرایط آنقدر فاجعه بار است که که آنهایی که از گرسنگی، سرمازدگی یا بیماری نمیمیرند، معمولا توسط نگهبانها برای درس عبرت سایرین، کشته میشدند. در بعضی از اردوگاهها حدودا ۵۰ هزار زندانی نگهداری میشوند که همه آنها مجبور به انجام کار سخت بدنی هستند. زنها معمولا مورد سواستفاده جنسی قرار میگیرن. روی عدهای هم دارو تست میشود. جزییات اردوگاهها توسط کسانی داده شده است که توانستند از کره شمالی فرار کنند. یکی از نجات یافتهها به خاطر میآورد که مجبور بوده است یک اعدام رو تماشا کند. به فرد محکوم به اعدام انقدر سنگ زده شده بود که از شدت خونریزی مرده بود. نگهبابان جنازه را گذاشتند روی چوبهی دار بماند تا کلاغها به خدمتش برسند.
کیم ایل سونگ، مریدانی هم داشت!
همین که کیم داشت مو به مو کارهای استالین را تقلید میکرد، یک گروه دیگر از دیکتاتورها پیدا شدند که از تاکتیکهای ظالمانه کیم ایل سونگ تقلید میکردند. در اواخر دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، کیم روابطی با دیکتانورهای سرتاسر دنیا ایجاد کرد. از اریک هانکه در آلمان شرقی و نیکولا چائوشسکوی رومانی تا موبوتو سسه سو کو (Mobutu Sese Seko) در زئیر (اسم کشور زئیر، امروز جمهوری دموکراتیک کنگو است). اما هیچ کدام از آنها هرگز نتواستند سطحی که کیم ایل سونگ در کنترل شهروندانش پیاده کرده بود را بدون اینکه در یک کودتا سرنگون شوند، اجرا کنند. بزرگوار در لیگ دیگهای بودند. با وجود اینکه روشهای کیم ایل سونگ به شکل خوفناکی سرکوبگر و کشنده بود، اکثریت بزرگی از مردم کره شمالی از زندگی با استاندارد بالایشان بسیار هم راضی و خشنود بودند. سطح زندگی آنها از رقیبانشان در کره جنوبی بالاتر بود. برای خیلیها، روشهای سرکوبگرانه فاشیست کیم ارجح به روشهای دیگر بود. خصوصا در مقایسه با زندگی که تحت حکمرانی ژاپنیها داشتند.
آفتاب کیم ایل سونگ، به لب بوم میرسد
همین که دهه هفتاد میلادی به انتهای میرسید، کیم باید با میرا بودن خودش روبرو میشد. او به اواخر شصت و چند سالگی رسیده بود و نمیتوانست که جاویدان باشد. اما کیم نمیخواست که تبدیل به خاطرهای دور شود، اصلا و ابدا. او میخواست که همیشه در پشت پیشانی و در ذهن مردمش جاودانه باشد. برای سالها او با استفاده از ایدئولوژی رسمی کشور یعنی جوچه، برای حرکات پوپولیستی و پروپاگاندا استفاده کرده بود. با وجود اینکه هدف از جوچه تامین استقلال و خودکفایی کشور بود، در حقیقت توجیهی بود برای اینکه کنترل همه ابعاد زندگی مردم به دست کیم داده شود و بعد از اینکه کنترل کامل روی مردمش بهدست آورد، تصمیم گرفت برای گرامیداشت سیستمی که او را برای همیشه زنده نگه میداشت، یک یادمان بسازد.
این یادمان ۱۷۲ متر ارتقاع داره و از ۵۵۰،۲۵ بلوک گرانیت تشکیل شده که هر کدامش به افتخار یک روز از زندگی گیم ایل سونگ در زمان تکمیل شدن برج است. برج جوچه یا Juche Tower، یک بازسازی ظالمانه از بنای یادبود واشینگن است. در حقیقت برج جوچه، یک متر و نیم بلندتر از بنای یادبود واشینگتن است. (بنا به ویکیپدیای فارسی، بنای یادبود واشینگتن (به انگلیسی: Washington Monument) از بناهای مشهور شهر واشینگتن دی سی در آمریکا است. مقصود از این بنا بزرگداشت جرج واشینگتن میباشد. این ستون تا قبل از ساخت برج ایفل بلندترین سازه جهان شناخته میشد). بجای یک استخر آرام و منعکس کننده نور، در پایین برج جوچه، سه تا مجسمه به بلندی سی متر وجود دارد. یکی از مجسمهها، یک چکش در دستش گرفته است و یکی دیگر، یک داس دارد و سومی یک قلممو برای نوشتن که قرار است که طبقه کارگر روشنفکر رو نشان دهد.
برج جوچه در ظاهر، قرار است تا نمایشگر ارزشهای کمونیست باشد اما در حقیقت نمود افسارگسیخته و بیتردید قدرت کیم ایل سونگ است. مانند هر یادمانی در کره شمالی، با هزینه هنگفتی ساخته شده است و هزاران نفر-ساعت برای تکمیل، زمان برده است. برای کشوری که به اندازه کره شمالی فقیر است، منابعی که صرف ساخت این یادمانها میشود، خرج هر چیز دیگهای شود، مفیدتر است. اما برای کیم ایل سونگ، برج جوچه نه تنها هدر دادن منابع نیست، بلکه کاملا برعکس آن صادق است. برای او کاربردی بودن مهم نیست، کنترل کردن برایش مهم است. این روش کیم برای گفتن این بود که من نه تنها یک ایدئولوژی ساختم که شما را از حقوق اساسی بشر محروم میکند، گرسنه نگهتان میدارد و مجبورتان میکند که من را بجای خدا بپرستید، بلکه مجبورتان میکنم که یک مجسمه بسازید که اینها را گرامی هم بدارید. کیم ایل سونگ، میراثش را با خشونت، شکنجه و شستشوی مغزی و یک یادمان غول پیکر زشت، حفظ کرده و زنده نگه داشته است.
بعد از یادمان، میرود سراغ گوشت و خون خودش؛ پسرش کیم جونگ ایل. خاندان کیم چیزی میسازند که هرگز کسی قبل از آت نساخته بود؛ اولین سلسله کمونیست دنیا.
در قسمت آینده از سلطنت کیم جونگ ایل خواهم گفت و اینکه به چه شکل، از زیر سایه پدرش بیرون آمد و کره شمالی را به یکی از خطرناکترین کشورهای روی کره خاکی تبدیل کرد.
اگر قصه های دو میم رو دوست دارید، این پادکست را به دوستانتان هم معرفی کنید. پادکست دو میم و همه قصههایی که تا الان برایتان تعریف کردم از هرکجا که پادکست گوش میدید، در دسترسست. فقط فراموش نکنید که به وقت سرچ، بین کلمه دو و میم یک فاصله بزنید. صفحات شبکههای مجازیاش را هم با سرچ همین اسم پیدا میکنید، محق دات آی آر هم که همینجاست.
تا قسمت آینده خیلی مراقب خودتان باشید