مغزهای کوچک زنگ زده
فیلمی پر از چرک و کثافت و سیاهی
و امید
مدت ها بود فیلمی که فیلم باشد ندیده بود غیر از دیروز که شعله ور دیده بودم و فردا که بمب میبینم
وقتی همه چیز کنار درست کنار هم بیاید٬ نتیجهاش یک فیلم چشمنواز میشود
صحنه ای که کودک کوچک غافل از دنیای زشت دور و برش و سیاهی که از سرش گذشته با پنکه اسباب بازی، بازی میکند چشمهایم پر از اشک میشود
میخواهم دست دراز کنم و آن کودک بینوا را محکم در آغوش بگیرم
و اگر همه فیلم را ساخته باشند که شهره بگوید: خواهرت که بودم نداشتی تعریف کنم، حالا که شدم دختر مردم میتونم حرف بزنم
ارزش دارد
پینوشت طولانی: مغز کوچک زنگ زده از نظر من اونیه که بلیت های جشنواره رو که از کجا مجانی رسیده رو برمیداره با خانوم بچه ها و مادربزرگ و دو تا بچه کوچیک و یه توبره پر از چیپس و پفک بدون چک کردن فیلم که پر از خشونت و موضوعات نامناسب پچه هاست برمیداره میره کوروش و یا علی!
وسط فیلم موبایل جواب میده و مجبور میشه دختر کوچولو رو بغل کنه که استفاده از اون قمهای که قد خود دخترکه رو نبینه
خواهر من! برادر من!
هرچیزی آدابی داره
سینما پیک نیک نیست
سر جدت این بار جدول نمایش رو چک کن وقتی بلیت مفتی رسید!