این روزها تم خیانت، مد روز سینمای ایران است؛ کاری ندارم که تقلید از تم جامعه ی امروز یا تنها داستانی که مد شده، اما وقتی قرار است یک فیلم نسبتا خوب در بازار امروز سینما ببینید، حدس اینکه درون مایه اش خیانت باشد، سخت نیست
پایان فیلم به اختیار مخاطب هم که دیگر آخر مد است
اما دوران عاشقی به نظرم متفاوت آمد
انگار بیننده به همراه بیتا که سردرگم است که بی سرافکندگی با پدرش مشورت میکند که یکباره نمیگذارد و برود، که محکم به زورگوی داستان میگوید من وکیل شوهرم هستم و برش میگردانم، به دنبال راه حل برای اتفاق تلخی ست که به هر حال افتاده است
فریاد کاراکتر شهاب حسینی که حالا چه کنیم، التماسی است برای بخشیده شدن و فرصت دوباره
سرنخ هایی که از بیتا و کاراکتر شهاب حسینی میبینیم، نشان از فرصت دوباره است البته نه به این معنا که خیانت توجیه پذیر است
کاش پایانش هم با شهامت بیشتری این فرصت دوباره را نشان میداد
شاید اگر بیتا پنجره ای که در سکانس آخر روبرویش ایستاده بود را می گشود و لبخند میزد یا مانند فیلم سعادت آباد، چای ته لیوانش را به گیاه گلدان میسپرد این امید را برای بیننده ای که ذهنش به مسیر گره گشایی هدایت شده بود به وجود راه حل به وجود می آورد