آهای روسری آبی!

image

سرنوشت: خواندن این چند سطر به کسانی که قصد دارند فیلم 《قصه ها》 را ببینند توصیه نمیشود.

نوبر کردانی دیگر روسری آبی نیست
روسری اش سیاه و چادرش سیاه است
عباس زیر پوست شهر هنوز از سایه اش میترسد
و  سارای خون بازی ترک کرده اما دردی بی درمان دارد
چهار قصه ی دیگر هم هست
همه تلخ؛ تلخ تر از دیگری، همه واقعی
چه فایده اما؟
لحظه ای فکر، چند روزی تلخی و هیچ برای همچون منی که سراسر زندگی ام خودم است و عزیزانم
بگذریم…
حامد اما یه روزنه ی امید میسازد؛ امیدی که میدانیم واهی است اما به دل مینشیند
حامد، نگاه مشتاق و ترسیده ی سارا را نمیبیند
نگاهی که محتاج خواسته شدن است
اما میداند چه بگوید
به مقصد نرسیده،  سنگ ها را واکنده اند
بازی 《باران کوثری》 و 《پیمان معادی》 بی نقص است اگر از من میپرسید

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.