«اگنس مرده است. داستانی او را کشت. از اگنس، جز این داستان چیزی نمانده.»
این سه جمله، شروع داستانی است که نویسنده با شجاعتی کمیاب، آن را همان اول بیان می کند!
داستان به صورت خیلی ملایم، پیچیده اس.
شخصا کتاب را یک نفس خواندم
و در نهایت گفتم که اگنسی وجود نداشت، چرا که داستانی او را کشته همان طور که داستانی از ابتدا خلقش کرده
یا اگر هم داشت تا همان بار اول که گم شد در کتابخانه؛ بازگشت روی پله ها و قهوه و..
همه ساخته ی ذهن همویی بود که دلش می خواست که اگنس برگردد
دوستی اما نظر دیگری داشت در حلقه ی ادبی یاد
که اگنس تا پیک نیک پارک جنگلی، زنده بود که نگهبان پارک شاهد است
همانجا که حالش دگرگون شد، مرد!
و مرد داستان ادامه اش داد و بالاخره نتوانست واقعیت را کتمان کند و در نهایت او را رها کرد تا برود و همانجا بمیرد
شاید هم اگنس، بود تا آن زمان که مرد را ترک کرد و هرگز بازنگشت؛ مرده یا زنده اش را نمی دانیم
مرد، اگنس را در داستان برگرداند اما نتوانست نگهش دارد، رهایش کرد در برف تا داستانش به پایان رسد
مدت ها بود انقدر به سادگی از رمان خواندن لذت نبرده بودم و از بحث حلقه ی ادبی نیز
ممنون از رضیه برای معرفی کتاب و مریم برای تحلیل زیبایش
من یه دیدگاه اینجا گذاشته بودم چی شد؟
سلام مریم جان
من همین یه دیدگاه رو ازت دیدم
این افزونه که من واسه کامنت ها استفاده می کنم، یه ذره دنگ و فنگ داره
یه کلیکی یه جایی حتما باعث شده که ثبت نشده باشه
راستش خیلی مشتاقم ببینم چی نوشته بودی
🙂
سلام مهساجان
دیروز کلی بازحمت پیام گذاشتم اما نیست اون کلید ذخیره به عنوان دیدگاه یه خورده نامحسوسه که کلیده فک کردم پیامه وبعد از ثبت نام روش کلیک نکرده بودم.
من زیاد به سایتت سر می زنم.و بدون گذاشتن ردپایی ازخودم می رم،از پستهای مینی مالیستی ات که به سبک ادبیات مینی مالیستی نیاز ادم امروز به سرعت و اطلاعات رو درک کرده وجواب می ده لذت می برم.این بار چون ازم تشکر کردی نمی تونم بدون نظر برم. منم ممنونم که یاد رو دوباره راه انداختی
بخاطر نداشتن فیلتر شکن به فیسبوک دسترسی ندلرم اماپیامهاش به ایمیلم می رسه.وقتی یه جا گیرش اوردم همه رو یه جا جواب می دم.
درضمن ما حلقه فلسفه رو راه انداختیم که پستهاش رو تو ۰۲۱ می ذارم و فیسبوک .خوشحال می شم شرکت کنی.
یک دنیا ممنون مریم جان
و خیلی خیلی خوشحال شدم که خواننده ی وبلاگم هستی
امتحانام تموم بشن، واسه فلسفه هم مزاحم می شویم