نمایش، تنها یک بازیگر دارد
و تنها تک گویی
دیالوگی در کار نیست
زن در فرودگاه است
منتظر چمدانی که می شود دو تا و سه تا و در نهایت هرگز نمی آید
ماجرا از پرواز و غذایش و مامور فرودگاه و مانتو و .. شروع می شود
و می رود به خاطرات زن
از کودکی، نوجوانی و جوانی
مروری که می تواند مرور خاطرات زنان زیادی در این مرز و بوم باشد
در نهایت انگار، همه چیز در ذهن زن گذشته
که خسته از خیال پردازی
به خواب عمیقی می رود
به این امید که بیداری، روی دیگری نشانش دهد
نمی دانم حس یک مرد یا عکس العملش چه می تواند باشد به این نمایش
اما همه ی ما گریستیم و بسیاری دیگر هم