سرنوشت: خواندن این یادداشت به کسانی که فیلم را ندیده اند توصیه نمی شود. صاحب اختیارید که بخوانید یا نه.
«بعد از مردنم، تا یک روز یا بیشتر، ناخنهام هنوز رشد میکنن… و موهام… و ریشم… انگار از مرگ من بیخبرند…»
جمله ای که چندین بار در طول فیلم از زبان آدم های فیلم تکرار می شود و مرا یاد روایت ابتدای فیلم ۲۱ گرم می اندازد: «آدم وقتی می میرد، ۲۱ گرم از وزنش کم می شود؛ شاید ۲۱ گرم وزن روح آدمیست» {یا چیزی مشابه همین گفته}
مرگ شاید فصل مشترک این دو فیلم باشد اما «پله ی آخر» بسیار کند تر و با حوصله تر؛ ماجرایی ساده، نتیجه ای هولنک، دقت به جزئیات و کلوزآپ های فراوان، دیالوگ های ساده، همان ها که شما هم شاید به همسرتان بگویید.
ماجرا یکی است، قهرمان یکیست و با ریتم کند پیش می رود. از این نظر شاید «بوی کافور، عطر یاس» را یاد آور شود
البته هیچ کدام از اینها نیست، حتی «سیمای زنی در دوست» هم نیست
یک فیلم دلنشین است، هرچند درونمایه اش مرگ است
تشویش ندارد، نه دلهره و نه اضطراب
اما دارد انگار
درون خسروی آرام و خونسرد، غوغایی برپاست. از اینکه روح لیلی را ندارد، از اینکه لیلی به خاطره ای و صدایی اشک می ریزد و خاطره سازش او نیست. از اینکه نمی تواند آواز بخواند، از اینکه بازیگر هم نتوانسته که باشد؛ طاقچه آخرش هم کج شد و پله ی آخر، بلند تر از بقیه!
خبرمرگ پایانی است بر همه ی این تشویش ها
که جرات انتقام می دهد، انتقام مشت سنگین سالهای دور
لیلی سرگشته است، او که عاشق خسرو بوده و هست، اما ظاهر خونسرد خسرو دارد به مرز جنون می کشاندش؛ لیلی که دارد به سر کاری می رود که بیزارست از آن، توقع رفتار و گفتار دیگری دارد از خسرو
لیلی خسته است و سوالی سخت گاهی، آزارش می دهد، اشتباه کرده آیا در انتخاب عشق پرشور جوانی و ریشخند کردن عاشق آوازه خوان؟
ضلع سوم مثلث عشقی، همیشه بی عرضه و ترسوست و خیلی وقت ها دوستی نامرد! امین هم همین است! به جای ابراز عشق، آواز خوانده و به جای از صحنه به در کردن رقیب، آرزوی مرگش را کرده! هنوز هم نوجوانی بیش نیست که خبر مرگ دروغین می دهد!
«تو به پشت سرت نگاه می کنی و امین می آید و فقط با تو حرف می زند، انگار که من نیستم و قهوه ات می ریزد»، اما زمانی این پیش بینی درست از آب در می آید که حواس لیلی تنها به نفرت از دوست خائن است…
داستان اینجا برای من تمام می شود، شاید حتی بازی خوب لیلا و نخندیدنش را بعد از اطمینان به عشقش خسرو باور کنم اما اینکه خسرو نقش روح شوهر مرده ی لیلا را بازی کند همانطور که حسرتش را داشت، برایم باور کردنی نیست؛ فانتزی ذهن لیلاست یا آرزوی روح خسرو…