مسافرت رسما از این روز آغاز می شود؛ از فیل سواری!
راحل (راهنمای فارسی زبان هندی اصالتا ایرانی ما که می گفت فوق لیسانس زبان فارسی دارد) ما را به قلعه ی آمبر برد. اینجا محل زندگی مهاراجه های جی سینگ و مان سینگ (املای اسم مهاراجه ی دوم را مطمئن نیستم) بوده است. مهاراجه ها امپراطورهای محلی بودند که زیر نظر پادشاه هند بر یک ایالت حکومت می کردند. در زمان این دو مهاراجه، مغول ها تحت عنوان امپراطوری مغولی هند یا سلسله گورکانی بر هند حکمرانی می کردند.
برای رسیدن به قلعه باید از یک مسیر کمی کوهستانی عبور کرد؛ پیاده، با جیپ یا فیل! با کمی ترس که نشانش نمی دهیم، فیل را انتخاب می کنیم تا حس مهاراجه بودن پیدا کنیم! روی یک کجاوه ی بی در و پیکر که تنها یک مستطیل فلزی کم ارتفاع است و با زاویه ۹۰ درجه نسبت به مسیر اصلی و کله ی فیل تعبیه شده، می نشینید و هر لحظه که فیل با عشوه ی خاص خودش یک قدم به جلو بر می داشت، تمام زندگی ما جلوی چشممان رژه می رفت چرا که شک نداشتیم این با دیگر سر می خوریم و با مغز به پایین کوه سقوط می کنیم! در همین حال که پشیمانی سودی نداشت و راه پس و پیشی نبود، فیلمان ایستاد! قلب باتری یی ما هم لحظه ای ایستاد که فیل بان مژده داد که مشکلی نیست، گلاب به رویتان، فیل در حال قضای حاجت است که البته اگر نمی گفت هم با صدای فراگیرش حتما متوجه می شدیم!
فیل پیچید و این بار به جای دره، کوه روبرویمان بود، و از کوه آدمهای دوربین به دست آویزان بودند که همه تقاضا داشتند که لبخند بزنی به سمتشان و عینکت را برداری! کاری از این غیر ممکن تر در آن حال نبود! از دروازه قلعه که می گذریم، بالای در، دسته ای یاکریم نشسته است. وقت و انرژی برای ترسیدن از پرنده که در شرایط عادی مرگ را برایم تداعی می کند (این ترس ریشه در کودکی دارد)، ندارم!
فیل در فرهنگ هند، نشان خوشبختی است، ما که دیگر خوشبخت دو عالم شدیم چرا که جدای از فیل سواری، در طول مسیر، فیلمان چند باری عطسه کرد و ما را با محتویات خرطومش حسابی تبرک کرد!
به میدان جلوی قلعه که می رسیم دیگر خبری از شیب و دره و ترس نیست و فیل سواری بسیار لذت بخش می شود. به فیل دو موز می دهم که با خرطومش می گیرد؛ خرطومش را قبل از گرفتن موز چند بار محکم به سکویی کوبید که در آنجا از فیل پیاده شده بودیم، که باعث شد با دست لرزان موز را تقدیمش کنم، این را هم بگویم که صد روپیه ای که فیل بان باید به ما برمی گرداند را با نظارت پلیس او پس گرفتیم؛ این مردم هرگز به آنچه قیمت چیزی ست بسنده نمی کنند و با عجز و لابه، همیشه پول بیشتری می خواهند. هندی ها دیگر آنقدرها هم فقیر نیستند؛ به بیکارگی و گدایی عادت کرده اند؛ این نکته ای ایست که در همان روز اول اقامت به آن پی می برید و البته راهنمایان تور هم به آن اشاره کردند.
قبل از ورود به قلعه، انواع و اقسام دستفروش ها به شما هجوم می آورند؛ هر قیمتی که گفتند، یک صفر از جلوی آن بردارید و فوقش صد روپیه بیشتر به آنها بپردازید تازه هنوز معلوم نیست که چقدر کلاه سرتان گذاشته اند. راحل، همه ی این تکنیک ها را قبل از پیاده شدن از اتوبوس به ما یاد داده بود.
بعضی از این دست فروش ها هم برای عکسی که با تو گرفته اند، تقاضای پول می کنند!!!!
قلعه های به جا مانده از دوران مغولی، یک ایوان عام دارند که مهاراجه (در مورد قلعه آمبر) یا پادشاه، مردم را به حضور می پذیرفته و دادخواهی می کرده، جشن و مراسم پایکوپی هم در همین ایوان برپا می شده است. در تزئینات این ایوان همه جا فیل دیده می شود و نقاشی هایی که از رنگ های گیاهی هستند و از باد و باران گزندی نیافته اند.
حالا می رسیم به ایوان خاص؛ جایی که مهاراجه (در مورد قلعه ی آمبر) یا پادشاه، با مشاوران و امرا و وزرا مشوت می کرده است. حیاط این ایوان بسیار زیباست و دیوارهای اتاقی که در این ایوان است، آینه کاری شده؛ گویا تنها یک شمع کافی بوده تا انعکاس نورش همه جا را روشن کند.
زنان مهاراجه ها، مهارانی خوانده می شوند. مهارانی ها یک اسیر به تمام معنا بودند. حق خارج شدن از قصر و حضور در میان مردم را نداشتند که هیچ، رقص ها و برنامه های ایوان عام را نیز باید از پشت دیواره ای که به این منظور طراحی شده بود، تماشا می کردند. موسی، کمک راهنمای ما که اعتمادی به حرف هایش ندارم، می گفت که پای این زنان را قطع می کردند اگر از قصر خارج می شدند و راحل می گفت که لباس مهارانی ها از شدت تزئینات و جواهرات به قدری سنگین بوده که بدون کمک افراد خاص قادر به بالا آمدن از پله نبودند.
مهاراجه جیسینگ، ۱۲ همسر داشته است. دور تا دور یک حیاط بزرگ، ۱۲ در می دید و پشت هر در یک حیاط خلوت، یک تالار و دو اتاق؛ یکی برای تابستان و یکی برای زمستان. این حیاط خلوت و تالار و دو اتاق سهم هر زن از این قلعه ی عظیم بوده است. هیچ زنی حق رفتن به حیاط و اتاق های زن دیگر را نداشته است؛ آنها همدیگر را نمی دیدند الا در حیاط اصلی و یک بالکن مشرف به حیاط اصلی است که مهاراجه از آنها ناظر زنها بوده است. به خانه ی هریک از این زن ها، راهروی های تاریک و مخفی وجود دارد؛ بدین ترتیب هیچ کسی آگاه نمی شود که مهاراجه کجا رفته است.
البته در آیین هندوها چند همسری وجود ندارد، طلاق هم ندارند. ازدواج از نظر آنها یک قرار داد قابل تجدید یا فسخ نیست؛ یک روح بوده در دو جسم که بعد از ازدواج به هم می رسند و پیوندی دائمی است اما مغول ها که مهاراجه ها نیز حاکمان منسوب آنها در ایالات بودند، مسلمان بودند و اجازه ی اختیار همسران متعدد را داشتند. البته هندوها رسمی غیر انسانی داشته اند که زنی که شوهرش مرده را زنده به همراه جسد همسر می سوزاندند. این رسم تا چه زمانی بوده و متعلق به کدام فرقه از هندوها، نمی دانم!
در شهر جیپو و همچنین قلعه ی آمبر، زنان رفتگر بودند با همان لباس ساری، لباس ساری شیء مقدسی است که زنها هرگز آن را تعویض نمی کنند. کارگرهای ساختمانی که در جاده دیدم هم ساری به تن داشتند.
بازدید از قلعه تمام می شود و ما عزم برگشتن می کنیم. راحل تاکید می کند که به مغازه های مسیرمان تا پارکینگ جیپ (خدا را شکر فیل ها تنها بالا می آیند و خالی برمی گردند) توجه نکنیم. می گوید که گرانند و او می داند که هیچ نخواهیم خرید و تنها وقت تلف خواهیم کرد.
به پارکینگ نرسیده، یک نفر در حالی که عکس های ما سوار بر فیل در دستش است، از راه می رسد، برای ۴ عکس ۱۰۰۰ روپیه می خواهد. می گوییم که نمی خواهیم و می رویم. با پیشنهاد ۵۰۰ روپیه دنبالمان می آید، باز هم نمی پذیریم. در نهایت ۴ عکس را به قیمت ۱۰۰ روپیه (همان قیمتی که راحل از ابتدا گفته بود که عکس ها می ارزد) می خریم و به قیافه ی خودمان می خندیم!
شما هم در خنده ی ما سهیم باشید (ضمنا حاشیه ی گل منگلی طلایی دور عکس، سلیقه ی عکاس یا چاپ کننده ی عکس است)!
ادامه دارد…