بانو سیمین دانشور که بی نهایت دوستش دارم، نه تنها به خاطر قلمش که زنی عاشق است. که ابراز می کند عشق جاویدان به محبوبش را و می بخشد همه ی اشتباهاتی را که زنی تا عاشق نباشد در حد کمال، نمی تواند (مراجعه شود به کتاب «سنگی بر گوری» نوشته ی «جلال آل احمد»).
سیمین خانم عزیز همان گونه که «ابراهیم گلستان» با آن همه غرور و نخوت و تخطئه ی همه بی هیچ رحم و مروتی، می خواندش، متولد سال ۱۳۰۰ خورشیدی است؛ دو، سه سالی از مادربزرگم جوانتر
نویسنده و مترجم است و اولین رئیس «کانون نویسندگان ایران». «سوشون»ش به ۱۷ زبان ترجمه شده و هنوز هم از جمله ی پرفروش ترین رمان های ایرانیست.
سیمین زاده ی خانواده ای فرهیخته و تحصیل کرده است. پدرش محمد علی دانشور، پزشک و مادرش قمرالسلطنه حکمت، مدیر هنرستان دخترانه و نقاش بوده است. روحشان شاد که بانویی بی نظیر تربیت کردند برای ادب و فرهنگ این مرز و بوم.
تحصیلات ابتدایی و متوسطه ی سیمین بانو در مدرسه ی انگلیسی مهرآیین در شیراز انجام شد. او در امتحان نهایی دیپلم، شاگرد اول کل کشور شد و سپس برای ادامه ی تحصیل در رشته ی ادبیات فارسی، به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت.
سیمین بانو از سال ۱۳۲۰ خورشیدی به مقاله نویسی برای رادیوتهران و روزنامه ی ایران با نام مستعار «شیرازی بی نام» پرداخت. اولین مجموعه ی داستان کوتاه، به قلم یک بانوی ایرانی اثر سییین دانشور عزیز است با نام «آتش خاموش» که در سال ۱۳۲۷ منتشر شده است. گفته می شود که مشوق اصلی او در داستان نویسی، فاطمه سیاح استاد راهنمای وی و صادق هدایت بوده اند. وی در همین سال با جلال آل احمد آشنا می شود که این آشنایی در سال ۱۳۲۹ به ازدواج آن دو انجامید.
در سال ۱۳۲۸، سیمین بان با مدرک دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه تهران، فارغ التحصیل شد و در سال ۱۳۲۹، به استنفورد رفت و در آنجا به تحصیل در رشته زیباشناسی پرداخت. وی در این مدت، دو داستان کوتاه به زبان انگلیسی در ایالات متحده ی امریکا به چلپ رساند. کتابی چند جلدی از نامه های سیمین به جلال در این دو سال، به چاپ رسیده است که حاوی لطیف ترین و عاشثانه ترین عواطف زنانه برای همسرش که از خوشبختی ِ سیمین بانو، معشوقش نیز هست، به چاپ رسیده است.
دکتر دانشور پس از بازگشت به ایران، در هنرستان هنرهای زیبا به تدریس پرداخت تا اینکه در سال ۱۳۳۸، استاد دانشگاه تهران در رشته ی باستان شناسی و تاریخ هنر شد. سیمین بانوی عزیز ما در سال ۱۳۴۸، عشق زندگی اش جلال را از دست داد و تا هنوز با یاد و خاطره اش روزگار می گذراند.
سلام
نمی دونم چه کنم
چندین کامنت گذاشتم برای پاک کردن یک کامنت که با نامی دیگر و نشانی از من در سایت شما حک شده است .
میشه ایمیلتون رو برام بزارید . یا ایمیلی برام سند کنید .
دارم کلافه میشه
ممنون میشم .
با تشکر
سلام
شرمنده، راستش دلیلی برای پاک کردن کامنت نمی بینم، شما ادعا کردید که شخص دیگری آدرس وبلاگتون رو به اسم خودش گذاشته، شما هم در کامنت دیگری قضیه رو روشن کردید، به نظرم کافیه
میشه ایمیل بدیت تا دلیلش رو براتون تشریح کنم . این خیلی اهمیتش برای من بیشتر از اونیه که فکر میکنید .