داستان با یک شام کاری که در حقیقت جلسه ی هیات مدیره است، آغاز می شود. گزافه گویی ها زیاد است و حوصله ی آدم کمی سر می رود.
کمی که داستان جلو می رود، می ترسی که نکند یک رمان عشقی ِ بازاری باشد اما اگر حوصله کنی، هر چه جلوتر روی بیشتر حس ِ آشنای خواندن رمان های «بالزاک» به سراغت می آید.
بله، «سیندخت»، یک رمان ایرانی به سبک نگارش قرن نوزدهم اروپاست که در آن «علی محمد افغانی»، تصویری از جامعه ای رو به مدرن شدن، زندگی طبقات مختلف اجتماعی و از همه پررنگ تر، جایگاه اجتماعی زنان را با حوصله و دقت و جزئیات فراوان، ارایه می کند. نوعی رئالیسم اجتماعی ایرانی.
زنانی از هر دست از ظالم ترین و مظلوم ترین، همه اسیر یک دنیای مردانه و قوانین ساخته ی مردان هستند. اتفاقا جهان «بالزاک» هم همین است؛ زنان؛ خوب یا بد، همه اسیرند، اسیر مردانی نامرتبط و دنیایی مردانه.
عوض کردن راوی در قسمت هایی از داستان و فلاش بک به گذشته -که البته از نظر حجم که بیش از نصف رمان است و بیشتر از یک فلاش محسوب می شود- روش هایی ست که «علی محمد افغانی» برای جذاب تر شدن روایتش از آنها استفاده کرده است آن هم در زمانی که رمان نویسی در ایران، نوزادی چند ساله، زاده ی خود ِ «محمدعلی افغانی» بوده است.