افرا یا روز میگذرد…
آری روز میگذرد اما روزهای «افرا» به تلخی میگذرد….
شاید اگر «مژده شمسایی»، همسر کارگردان نمایش نبود، بازی بی نقصش در نقشی حداقل ۲۰ سال کوچکتر از خودش بیشتر به چشم میآمد..
خانم شازده «بدرالملوک» که دیگر روزگارش طی شده و باور ندارد، هنوز هم میل به حکومت دارد و در نهان از مادر «افرا» نیز بیچارهتر است؛ «مرضیه برومند» با جان دادن به این نقش بیشک ستاره نمایش است..
آقای حکایتی، اسم قصهگوی ماست، قصههای پرنشاط، قصههای آشنا… آقای ارزیابِ نمایش به نوعی همان آقای حکایتی است که از همه منصفتر وقایع «افرا» را به تصویر میکشد، این بار هم قصهها آشناست از مردمی که اگر خوب بنگریم در همسایگی ما هستند اما افسوس که روزگار کودکی طی شده و قصه پرنشاطی باقی نمانده است…
سرکار خادمی، فقط خوب است، همین!
«شازده چلمن میرزا»ی بیچاره که از هم عاقلتر است…
«حسن پورشیرازی»؛ مغازه دارِ طماعِ پول پرست ِ بیوجدان که چون او هم در همسایگی ما بسیارند…
پسرک دوچرخه ساز که هوسی در سر دارد و بازی روزگار به او میفهماند که چه اندازه از احساسات پاک و واقعی به دور است..
«برنا»، ستارهای که در آینده بیشتر از او خواهیم شنید، بهتر از این نمیشد به این کاراکتر، روح داد..
و پسر عمویی خیالی که برای گرفتن زهر داستان وارد نمایش میشود، او که در حقیقت نویسنده داستان است همان «بهرام بیضایی» است که به عشق «افرا» و برای نجات او در خانه «افرا» را میکوبد و حامل این پیام است که عشق هنوز زنده است و نجاتبخش…
در نمایش «افرا» بهجز گفتگوی دو دلداده در پایان نمایش، هیچ دیالوگی بین کاراکترها رخ نمیدهد، همه، داستان را از دید خود بیان میکنند، درست مانند دنیای واقعیمان که هرکس حرف خود را میزند و دریغ از یک گوش شنوا……
مهسا همچنان می گم ان شا ا… که … خودت خوب می دونی
اصلا هم کوفتم نشد مینو خانوم، خیلی هم خوش گذشت!
تو تنبلی میکنی، بلیت گیرت نمیاد، چرا من بیچاره که ۲۰ روز زودتر برای بلیت گرفتن اقدام کردم، کوفتم بشه؟