برای پدربزرگ قصه گویم…

معمولا مادربزگ ها قصه می گویند، با چهارقد سفید و سنجاق مروارید زیر گلو…
اما نسل ما پدربزرگ قصه گویی داشت که فرزندی نداشت اما همه ی جوانان ایران زمین نوه های اویند
پدر بزرگ قصه گوی ما قصه های خوب می گفت برای بجه های خوب
پدربزرگ ما تنها بود، خیلی تنها و به شوخی در مصاحبه ای گفته بود که همسری اختیار نکردم چون زنِ دیوانه نمی خواستم و زنی تا دیوانه نباید همسرم نمی شود!
پدربزرگ قصه گویمان دیروز رفت به سرایی که در آن جاودانه و شادمان است و هزاران هزاریم ما که قصه های خوبش را برای تمام بچه های خوب خواهیم گفت و آنها نیز..
«مهدی آذر یزدی» همیشه زنده است.

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.